نگاهى به جايگاه زن درمبانى عرفان اسلامى
درنشستي باآيت الله موسوى زنجانى دكترعلمى واستادسائلى
حضرت آيتا... موسوى زنجانى، ضمن تشكر از فرصتى كه اجازه فرموديد، سؤالاتى در باب زن و طى مقامات عرفانى، از محضرتان داشتيم، كه تقاضا مىشود با پاسخ و بيان مطالب لازم، خوانندگان اين نشريه را بهرهمند فرماييد.
* در بينش عرفانى منظور از اين كلام كه «زن مظهر جمال حق» است چيست؟
در بينش شعرفانى و قرآنى هدف از خلقت بندگان، عبوديت عنوان شده است و عبوديت هم بنابر روايات، در تفسير آيه شريفه «ليعبدون» از قول معصوم چنين آمده: اى ليعرفون. راه رسيدن به آن كمال (عبوديت) از راه معرفت حاصل مىشود و خود عرفان، تحول فكرى، يك نوع رسيدن و بلوغ و يافتن حقيقت مطلق است كه آن حقيقت مطلق خداست و راه رسيدن به آن كمال بجز از طريق اسماء حسنى(1) كه همان صفات الهى است، امكان ندارد و سرتاسر هستى، مظاهر تجلى صفات الهى است كه در تعبير قرآنى از آن به «آيه» و «آيات» يعنى نشانهها ياد شده است.
جمال و زيبايى خلقت، آيه و نشانه جمال الهى است و اينكه او جميل است، از اين رو، زن هم مىتواند يكى از نشانههاى جمال الهى باشد كه در سوره روم به آن اشاره شده «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا ...» يكى از نشانههاى خدا، خلقت زن است كه از جنس خودتان آفريد. ... اگر در قاموس خلقت زن، آيه و نشانه زيبايى نباشد پس چگونه جذب و انجذاب صورت مىگيرد؟!
اگر انسان بتواند موجودات را آن طور كه واقعيت دارد، درك كند و اين توفيق را بدست آورد كه از منظر الهى و در افق اعلى به موجودات نگاه كند، همه چيز را در جايگاه اصلى خود مىبيند و درمىيابد زيبايى خلقت همين است كه رقم خورده است و معناى آيه « سنريهم آياتنا فىالافاق و فىانفسهم حتى يتبيّن لهم انّه الحق»(2) به تحقيق ما آيات و نشانه خود را در افقهاى گوناگون و در وجود خودشان نشان خواهيم داد تا دريابند كه خدا حق مطلق است، را درك خواهد كرد.
توضيح اين نكته ضرورى است كه بين التذاذ معرفتى و شهوتى بايد فرق گذاشت و نبايد لذتى كه محصول معرفت و شناخت انسان است، با لذت مادى اشتباه شود. درك لذّت عظمت خدا در وجود عارف، در اثر غور و فرورفتن و لذّت معنوى است؛ به عبارت ديگر، عارف، مسحور و مجذوب عظمت و زيبايى مىشود.
* آيا بين ظرفيت وجودى زن و مرد در قابليت و وصول به مقامات و منازل عرفانى تفاوتى وجود دارد؟
راه عرفان راه معرفتى است و همانطور كه قبلاً گفته شد، سعه ظرفيت انسان وابسته به معرفت اوست. يعنى قابليت و ظرفيت انسان در اثر معرفت، زياد مىشود؛ به عبارت ديگر اين معرفت، ظرفيت و قابليت را در انسان ايجاد مىكند و از اين نظر فرقى بين زن و مرد نيست.
* بفرماييد جايگاه حقيقى زن در نظام آفرينش با نگرش عرفانى چگونه تفسير مىشود؟
در عرفان، انسان چون بينش الهى پيدا مىكند، تمام موجودات را در جايگاه واقعى خود زيبا مىبيند؛ از اين نظر زن هم مىتواند از راه عرفان جايگاه واقعى و الهى خود را ببيند و تفسير كند.
* در سير عملى و جلوههاى رفتارى بزرگان عرفان مواردى را كه نشاندهنده اوج معرفت ايشان به شأن و مكرمت جايگاه زن باشد بيان بفرماييد.
آرى مواردى در كلمات امامان معصوم عليهمالسلام هست. چه بزرگداشتى بالاتر از گراميداشت پيامبر صلىاللهعليهوآله و اميرالمؤمنين عليهالسلام نسبت به صديقه طاهره عليهاالسلام بعنوان يك بانوى واصله به كمال عرفان و ربوبيت وجود دارد؟ در دعاى بعد از نماز حضرت فاطمه عليهاالسلام ، خود آن بزرگوار در فرازى از آن مىفرمايد: «سبحان من لبس البهجة والجمال» پاك و مقدس است خدايى كه لباس شادى و زيبايى را به تن كردهاست. بطور مسلم ايشان خود يكى از تجليگاه بهجت و جمال الهى است، به حدى كه پيامبر هر وقت بوى بهشتى را مىخواست استشمام كند، زهراى اطهر عليهاالسلام را در آغوش مىگرفت و مىفرمود: در شب معراج وقتى كه جبرييل مرا از بهشت عبور مىداد و ناظر جمال و زيبايى بودم، عطرى به مشامم رسيد كه آن عطر بهشتى را در زهرا مىيابم.
حال اگر در گفتار عارفان، از زنان عارف بحثى به ميان نيامده، اين به آن معنى نيست كه راه صعود و عروج به روى آنان بسته است بلكه اين عدم بحث مسايل تربيتى و نگرشهاى غلط گذشته است و ربطى به عدم توانايى زن در اين ميدان ندارد.
* براى سرعت گرفتن سير كمالى زن در راه معرفت چه راهى را پيشنهاد مىكنيد.
تحوّل فرهنگى در جامعه در قالب تفكّر صحيح اسلام و اهل بيت عليهمالسلام راه شكوفايى استعدادها را براى انسان اعم از زن و مرد باز مىكند.
* حضرتعالى ارتباط بين احكام فقهى مربوط به حقوق و وظايف زنان و عرفان از اسرار وجودى زن در عالم تكوين و خلقت را چگونه ارزيابى مىكنيد؟
بطور مسلّم اگر انسان جايگاه اصلى خود را در اين پهنه گسترده عالم پيدا كند، جايگاه حقوقى و فقهى خود را هم پيدا مىكند و تمام موارد حقوقى و فقهى برايش توجيه مىشود زيرا جمله مسايل حقوقى از مسائل فرعى و مبتنى بر آن اصول و جهانبينى است كه انسان آن مرحله را گذرانده است
نام احمـــد نام جمله انبياست
چون كه صد آمد نود هم پيش ماست
* به عنوان حسن ختام استدعا داريم كه يكى از چهرههاى زنان اهل معرفت را معرفى فرموده و اگر نكته قابل توجهى در پيرامون حيات معرفتآميز آن چهره در نظر داريد با بيان آن ما را مستفيض فرماييد.
يكى از چهرههاى موفق در اين زمينه، در قرن حاضر كه به رحمت خدا رفته، بانوى مجتهده در اصفهان رضىا... عنها است. علاوه بر كتابهاى پرثمرى كه نوشته، كتابى دارد به نام «النفحات الرحمانيه فىالواردات القلبيه» كه در آن كتاب، مكاشفات خود را در حل معضلات فكرى ـ فلسفى و غير فلسفى بيان نموده است. من به ياد دارم كه شهيد مطهرى (رضواناللّه عليه) نقل كرد: آوازه اين بانو و علم و معرفتش كه در همه جا پيچيد. پيش خود گفتم: يك زن چگونه مىتواند مسائل پيچيده و فلسفى را درك كند. آخرش اين است اصطلاحات و عناوين فلسفى رابدون رسيدن بر ژرفاى آن مسائل حفظ كرده چون اين همه معرفت و فضيلت در يك بانو را بسيار بعيد مىدانستم. براى تحقيق موضوع عازم اصفهان شدم و از مخدره مشاراليها وقت گرفته و به ملاقاتش رفتم و يكى از مسائل فلسفى ظاهرا آنچه بخاطر دارم قاعده المحامد لايصدر عنداللّه الحامد مطرح كردم بانوى مزبور كه شروع به جواب و سؤال كرد هيچ از ياد نمىبرم تعبير مرحوم شهيد مطهرى چنين بود: ديدم كه من بايد دست و پاى خود را جمع كنم. آرى اين چنين است مقام والاى زن در اسلام. در علم رجال از زنانى كه به مراتب بالاى علمى نائل شدهاند نام برده و معرفى شدهاند.
* جناب آقاى دكتر علمى، از آنجا كه تخصص شما فقه و حقوق است و مستقيما با سؤالاتى پياپى درباره دليل و علت احكام شرعى، از جمله مسائل مربوط به زنان، برخورد داريد، خوب مىدانيد كه يافتن جوابهايى كه هم متضمن تحليل حكم شرعى باشد و هم به زبانى بيان شود كه مناسب با جو ذهنى دختران دانشجو و ظرفيت ادراك ايشان باشد و هم استدلال كننده را وادى قياس نكشاند، و باعث نشود كه استنباط شخصى و تفسير به رأيى در مورد دلايل احكام بوجود بيايد، امرى صعب و دشوار است. آيا به نظر شما در چنين مواردى، تمسك به زبان ادبيات عرفانى و شيوه عرفا در القاء معانى، مىتواند راهى ميان بر براى رسيدن به مقصود باشد؟
بلى همانطور كه شما در ضمن سؤالتان اشاره فرموديد، اماميه و عدليه قايل به حرمت قياسند و قياس نوعى اعمال استنباط شخصى در تعيين دليل احكام است. شيعه معتقد است كه همه احكام شرعى داراى مفاسد و مصالح ذاتيه مىباشند، اگر چه ما نتوانيم به همه آن مصالح برسيم ولى اگر هنگام بيان حكمى از سوى شارع توسط خود شارع به علت تشريع آن حكم، تصريح شده باشد ما مىتوانيم به قاطعيت اعلام كنيم كه دليل اين حكم و علت تشريع آن، همان است كه شارع بيان مىكند. بنابراين وقتى جوانان از علت تشريع حكمى از احكام شرعى سؤال مىكنند، ما به راحتى نمىتوانيم هرچه را كه مىپنداريم يا برداشت مىكنيم يا استحسان مىنماييم به عنوان علت حكم شرعى بيان نماييم چون خواسته يا ناخواسته اگر در اين امر از خود، تهور و بىباكى نشان دهيم به مهلكه قياس خواهيم افتاد و «قياس» از امورى است كه ادله نقليه و اجماع همسو و همسان بر حرمت آن اقرار دارند. فقهاى شيعه در طول تاريخ فقه تشيع به خودشان اين اجازه را نمىدادند كه با قطعيت در اين موارد نظر داده و ملاك حتمى و مصلحت حقيقى احكام دين را طبق نظر خودشان اعلام نمايند. حتى فقهايى كه اهل ذوق و عرفان بودند به جهت تعبد خاصى كه در مقابل نصوص شرعيه داشتند خود را در اين محدوديت مىديدند كه لطايف ذوقيهاى كه ادراك مىكنند به عنوان ملاك احكام اعلام ننمايند و البته اين مطلب مربوط به همه احكام فقه است بنابراين درباره احكام و مسايل مربوط به زنان نيز صادق مىباشد. مسلم است كه هر كسى كه در كتاب و سنت و فقه و حقوق كار مىكند و با مشكلات زنان و فرهنگ زنان جامعه آشنايى دارد و زبان عرف فرهنگ ايشان را مىداند و از توان تجزيه و تحليل و ذوق عرفانى برخوردار است، در مورد مصلحتهاى احكام، مطالبى به ذهنش مىرسد، مثلاً شايد به نظرش برسد كه بر فرض فلان تفاوتهاى فيزيولوژى بين زن و مرد موجب تفاوت در فلان حكم شرعى است، ولى مسلما اين مسايل يك نحوه «استحسان» است، حال اگر كسى مطالبى را كه با استنباط و برداشت شخصى به دست آورده است به شرع نسبت دهد و اين برداشتها را با قاطعيت و جزم، علت حكم معرفى نمايد خالى از اشكال نيست ولى اگر آنها را به صورت احتمالى و با تصريح به اين كه اين مطلب برداشت شخصى است عنوان نمايد، اشكالى ندارد. حال نمىدانم منظور شما از سؤال درباره بيان دليل احكام مسايل زنان به زبان ادبيات عرفانى دقيقا چيست؟ اگر منظورتان اين باشد كه ما به نحو جزم و قطع و فقط با تغيير دادن عبارت به عبارات تمثيلى مناط احكام را بيان كنيم كه اين امر جايز نيست و حساسيت فقها را نيز برمىانگيزد و اگر مرادتان اين است كه به نحو احتمالى انتساب دهيم ولى در بيان خود از ادبيات عرفانى تمسك جوييم، اين راه و پيشنهاد بسيار خوبى است.
* بلى منظور من همين بود كه اگر ما بتوانيم زبان ادبيات عرفانى را براى بيان دلائل احكام شرعى استخدام كنيم و آن وجوه محتمل براى تشريع احكام را در قالب بيانات ذوقى بريزيم مىتوانيم به ايجاد فضايى مناسب براى بعضى از افراد كه صرف تعبد آنها را قانع نمىكند بپردازيم و در آن فضا و حال و هواى خاص خواهيم توانست بعضى از احكام شرعى تعبدى را براى جوانان ملموستر و مأنوستر نماييم و همچنين خواهيم توانست بدون آن كه به مهلكه قياس حرام بيفتيم ذهن جوانان بخصوص دختران جوان را كه ذوق لطيفترى دارند و هم نسبت به مسايل مربوط به خود حساسترند قانع كنيم.
بلى اگر مراد شما اين باشد كه هيچكس هيچ مخالفتى با اين معنى ندارد و اتفاقا پيشنهاد و راه كار خوبى است.
عرفا معمولاً در القاى مفاهيم و معانى از رموز و تماثيل استفاده مىكردند، به عنوان نمونه اگر ما بپذيريم كه «تكوين» در «تشريع»، تأثير دارد، تجليات و جلوههاى اين مبانى تكوينى را در مسايل مربوط به زنان مىبينيم. مثلاً زنها نسبت به مردان تكوينا حالت انفعال بيشترى دارند و در روابط زناشويى نيز حيثيت فاعليت در مرد و مفعوليت و انفعال در زن، ظهور دارد. در ادبيات و شعر و قصص عرفانى نيز، «زن» بيشتر به عنوان سمبل محبوبيت و معشوقيت قلمداد شده است تا مرد، و در روانشناسى جديد نيز آثارى از اعتقاد به اين معنى ديده مىشود و انفعال زن ارتباط بسيار نزديكى با جنبه لطافت او، دارد . كه ذاتا چه به لحاظ روح و چه از نظر جسم، از مرد لطيفتر است. حال وقتى كه ما به يك مسئله فقهى مانند عدم قبول قضاوت در زنان مىرسيم، مىتوانيم به جاى اينكه پايينتر بودن رتبه زن نسبت به مرد را علت اين حكم بدانيم. و اينكه قضاوت حقى و امتيازى بوده كه از زن گرفته شده است، مىتوانيم همين حكم فقهى را در آن فضاى عرفانى با ادبياتى عرفانى و متناسب مطرح كنيم آنگونه كه براى مخاطب روشن شود كه قضاوت، يك امتياز و فضيلت و منقبت نيست كه از زن گرفته شده است بلكه تكليف و وظيفهاى سنگين است كه از دوش زن برداشته شده، زيرا به لطافت وجود زن خدشه مىزند و احساسات رقيق او را دستخوش نوسانات قرار داده و وجود ظريف او را در معرض آشوب و دغدغه قرار مىدهد. بنابراين در حقيقت، عدم واگذارى قضاوت به زنان، امرى است كه از او سلب تكليف كرده و وجود لطيف و ظريف او را از اين كار خشن كه گاهى به صدور حكمِ اعدام و قصاص و اجراى حد مىانجامد معاف نموده است بنابراين مىتوان گفت كه منع «قضاوت زن» نوعى رفع تكليف است و گونهاى از معافيت زن نسبت به امرى كه با لطافت و ظرافت و رقت احساسات او سازگارى چندانى ندارد.
* چه تفاوتى را بين ديدگاه فقه و حقوق و بين ديدگاه عرفان نسبت به مسايل مربوط به زنان مثل مسئله نكاح مىبينيد؟
نگاهها و نگرشها گاهى علىرغم تفاوتهايى كه دارند، قابل جمعند. وجوه افتراق ديدگاه فقه و حقوق و ديدگاه عرفان نيز به زوايه خاص نگرش و فضاى طرح مسايل برمىگردد و گرنه هيچ اختلاف مبنايى بين نظريات عرفان و نظريات فقه و حقوق وجود ندارد. بلكه وجوه اشتراك بسيارى نيز ديده مىشود و حتى مىتوان براى صدق نظريات يكى از اين دو ديدگاه به نظريات ديدگاه ديگر، شواهدى آورد. من خود را «عارف» نمىدانم ولى مثلاً با «نكاح» قبل از آن كه از دريچه حقوقى نظر كنم از دريچه ديگرى به آن مىنگرم. در مورد ازدواج نظرگاه من اين است كه اين بنا يك بناى محبت است.
خلل پذير بود هر بنا كه مىبينى
بجز بناى محبت كه خالى از خلل است
ما در فقه و حقوق، نكاح را در اقسام فقه، در جايگاه عقود و در عرض ساير معاملاتى كه صيغه قبول و ايجاب دارند قرار مىدهيم ولى در عرفان به ازدواج، به چشم بنايى كه مصالح آن از مودت و رحمت و محبت ساخته شده است مىنگريم و توادد بين زن و شوهر را در ظل تأليف و ترابط اسماءاللّه تفسير مىكنيم و محبت بين زوجين را كه همان توادد بين جلوه جلال و جلوه جمال الهى است شرط صحت روح نكاح مىدانيم در حاليكه در فقه، محبت شرط صحت عقد نكاح نيست. البته در نگاه ديگرى كه نگاه قرآن است، عرفان و فقه با يكديگر مأنوس مىشوند و هر دو به استخدام تفسير مكتب قرآن در مىآيند.
* جناب استاد سائلى با توجه به اينكه شما در زمينه تحقيق و تدقيق درباره عرفان عملى، توفيقاتى داشته و سابقه تدريس در اين زمينه از جمله تدريس نمط نهم اشارات ابن سينا را داشتهايد، آيا در خلال بررسىهاى خود، تفاوتى بين حقيقت مرد و زن، جهت موفقيت طى منازل و سلوك در مقامات عرفانى يافتهايد؟
راه عرفان عملى، راه سلوك الى ا... و سير صعودى به طرف حق مىباشد. غير از حركت و سير تكوينى و طبيعى كه در همه ذرات كاينات جارى و سارى است(3)، عارف سالك هم يك سير ارادى از روى آگاهى دارد و در مراحل مختلف اين سير، حالاتى برايش حاصل مىشود و در اثر تكرار و عروض احوال و تداوم آنها، «حال» به «مقام» تبديل مىشود؛ سپس سالك در آن مقام سير مىكند، تا آنجا كه اتحاد بين انسان و مقامش پيش مىآيد. به تعبير قرآن كريم «لهم درجات» به «هم درجات» تبديل مىشود، ديگر «لام» ملكيت برداشته مىشود و انسان با حفظ حقيقت آن مقام و كمال آن، از آن مقام نيز مىگذرد و تعيّنات آن مقام را مىشكند و وارد تعيّن برترى مىشود.
همانگونه كه مستحضر هستيد، سالك هيچگاه به «لا تعيّن» نمىرسد، ولى در عين حال، هميشه از يك تعيّنى به تعيّن ديگر رهسپار است و در هر مقام و تعيّنات هر مقام، ابتهاجات و حالات لذت و سرور مخصوصى دارد كه اين سير تا پايان سفر اول كه مقام وصال انسان است،ادامه پيدا مىكند. عرفان عملى به بررسى چگونگى اين احوالات و ترتّب مقامات آن مىپردازد. براساس مبانى عرفان عملى تمام اين مقامات بين زن و مرد مشترك است و هيچ مطلبى را در شريعت و طريقت نمىتوانيم پيدا كنيم كه دال بر خلاف اين ادعا باشد. مردانگى در احراز هيچ مقامى شرط نيست و زنانگى در احراز هيچ مقامى مانعيت ايجاد نمىكند. بلكه برعكس در بعضى اوقات، لطافتها و تلطّف سرّى كه در زن وجود دارد، او را براى سير مستعدتر مىنمايد و اين تلطّف در زنان بيشتر از مردان است.
* جنابعالى فرموديد چه بسا لطافت وجودى زن، استعداد بيشترى را براى وى به ارمغان بياورد غير از آن كه اين رقّت و لطافت در زن كه طريق سلوك را اشك ديده شستشو مىدهد و غبار كدورت را از دل مىزدايد و غير از آن كه قابليّت وجودى او را در تأثر و انفعال در مقابل آيات تكان دهنده قرآن بالا مىبرد و همچنين در مقام اتّعاظ و پندپذيرى، زن نفسِ منفعلتر و ملايمترى دارد، ديگر در كدام يك از مقامات عرفانى، اين لطافت براى او امتياز خاصى را به ارمغان مىآورد؟
از ديدگاه عرفان، زن در مقام توجه حق، چنانچه در شرح مقدمه قيصرى آمده، مىتواند مظهر تجليات حق به اسم «الظّاهر» شود و نتيجه اين تجليات، عشق به حق و شهود معشوقِ مطلق است. زن در گرفتن اين نوع جذبهها و عشقها ظرفيت ويژهاى دارد و آنگاه پس از اتصافِ زن به تجليات اسمائيه (يعنى اسماء ظاهره) اگر مشمول نظر رحمت خدا واقع شود، به اين ادراك مىرسد كه ظهور، فرع بر بطون است و در مىيابد كه او به حسب ذات ديگر استقلالى ندارد و آنگاه مقام بالاترى را طلب مىكند و به همين مناسبت و به علت جذبههاى متوالى حق، در مقام بطون اسماء نيز سير و سلوك مىكند، تا اين كه حق در او به عنوان جمعيت اسماء باطن، تجلى كند و آنگاه اسماء ظاهره را در عين بطون و اسماء باطنه را در عين ظهور مشاهده مىكند و آنگاه مىتواند به نحو كامل حامل امانتهاى الهى و خلافت وى باشد.
* آيا از مقامات مصطلح در عرفان عملى، مقامى خاص براى زنان در قرآن ثابت شده است؟
قرآن مجيد، بحثهاى عرفانى را به سبك عرفانى مطرح نمىكند و مباحث فلسفى و منطقى را به سبك فلسفى و منطقى بيان نمىنمايد؛ همانطورى كه ادبيات عرب را بصورتى كه اديبان عرب مىگويند، مطرح نمىكند؛ اگرچه در كتب ادبيات عرب مىخوانيد «كل فاعل مرفوع» ولى در قرآن هرگز مثال اين قواعد ديده نمىشود. اما قرآن كريم، زيباترين ادبيات را بكار مىگيرد و استخدام مىكند. همچنين مطالب منطقى را بصورت شكل اول و صنعت برهان بيان نمىكند ولى عالىتر شكل و صنعت را بكار مىگيرد. قرآن در فلسفه و فقه هم همين شيوه را دارد. همچنين درباره عرفان، مبادى و مبانى عرفان را به همان صورت كه عرفا دارند، مطرح نمىكند بلكه حاصل آن بحثها را بطور ضمنى مىآورد. به عنوان مثال شما به چهره و سيماى حضرت مريم عليهاالسلام در سوره آل عمران و سوره مريم نگاه كنيد، مىبينيد اين بانوى بزرگوار بعنوان همكلام فرشتگان مطرح شده است. مرحوم بوعلى سينا (در نمط پايانى اشارات) مبادى و مبانى را مطرح مىكند و مقاماتى را تبيين مىنمايد كه در آن مقام، سالك، فرشتگان را مىبيند و هم كلام با آنها مىشود كه اين را خداوند، براى حضرت مريم عليهاالسلام ثابت كرده است. در مورد سارا، همسر حضرت ابراهيم عليهالسلام ، قرآن مىفرمايد: وقتى فرشتگان به او خبر مىدهند كه صاحب فرزندى مىشود، او مىگويد: من چگونه صاحب فرزندى مىشوم در حالى كه پيرزنى هستم و همسرم پيرمرد است؟ آن دو فرشته در پاسخ او مىگويند: تو از فعل ابداعى حضرت حق در عجب هستى؟ بايد دقت داشت كه مقام گفتگو با فرشتگان، مقام بلندى است به طورى كه گاهى اين گفتگو در صُعق و عمق جان سالك واقع مىشود. مَلَك در عرفان نظرى داراى جوهرى بسيط است و تجرد عقلانى دارد. از اينجا نتيجه گرفته مىشود كه وقتى مريم و سارا با فرشتگان سخن مىگويند، بايد سنخيتى بين ذات مريم و سارا و آن دو فرشته وجود داشته باشد؛ به عبارت ديگر سالك در بعضى از مقامات عرفانى به تجرد عقلانى مىرسد و بر وجود فرشتگان مشرف مىشود و چون بين مجرّدات هيچ حجابى نيست به نحو اشراقى و الهامى با هم به گفتگو مىنشينند و انسان به لطافتى مىرسد كه سخن و نَفَسِ فرشتگان را ادراك مىنمايد.
* آيا در قرآن كريم، آخرين مقام از مقامات عرفانى (فنا)، نيز در حق زنان ثابت شده است؟
در اين مورد در قرآن تصريحى نشده و فقط بطور تلويحى و اشاره، ذكرى از اين مطلب به ميان آمده است. شماره منازل و مقامات راه سير و سلوك از ديدگاهها مختلف به تعداد متفاوتى بيان گرديده است. بعضى تعداد منازل را 7 و گروهى 70 و عدهاى 70000 و زمرهاى 700000 بيان كردهاند كه علت اين اختلاف را مىتوان اينگونه مطرح كرد كه بعضى عرفا در مقام بيان اجمالى و بعضى در مقام بيان تفصيلى بوده و بعضى نيز ديگران را از مكاشفات و سير خود آگاه ساختهاند. در هر حال آنچه كه مورد اتفاق نظر همه عرفا مىباشد، اين است كه در پايان سفر اول و در آخرين منزلگه و آخرين مقام، فرد به مقام «فنا» و پس از آن به «بقاى بعد از فنا» مىرسد.
در قرآن به صورت تلويحى اين مقام به وسيله بانويى جليلالقدر به نام آسيه از خداوند درخواست شده است. آسيه همسر فرعون بود و در سوره مباركه تحريم، خداوند در مقام ستايش آسيه، وى را نه تنها بهعنوان الگويى براى زنان، بلكه بهعنوان الگويى براى زنان و مردان جهان مطرح مىكند.
«و ضرباللّه مثلاً للذين آمنوا امرأة فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فىالجنة و نجّنى من فرعون و عمله(4)». براساس اين آيه، اين بانوى عارف سالك از خدا تمنا مىكند كه نزد خودش در بهشت براى او خانهاى بسازد. در اين جمله جاى يك دقت و تأمل وجود دارد و آن اين كه، مقام عنديت مقام ويژهاى است كه به نفوس مطمئنه داده مىشود. «يا ايتهاالنفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضية مرضيه، فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى»(5) در جنة الذات و يا جنت اسماء و صفات است كه انسان به محضر حق مىرسد و در كنار جوار او آرام مىشود و به تعبيرى ديگر به مقام «عنديت»، مىرسد. مقام «عنديت»، آخرين منزلگه راه سلوك است و در پايان سفر است كه انسان به پيشگاه خدا مىرسد و در جوار او سكونت مىكند. آسيه مىتوانست بگويد: «رب ابن لى بيتا عندك فىالجنة» ولى «عندك» را مقدم بر «بيت»، عنوان كرده كه از اين تقدم ظرف در علم معانى و بيان، معناى حصر استفاده مىشود. يعنى آسيه از خداى خود به جز عنديّت چيزى نمىخواهد و اگر خانه و مسكنى مىخواهد فقط و فقط خانه و مسكنى است كه در جوار او باشد.
بلى اينجاست كه مىبينيم خداى سبحان بدون اين كه از اصطلاح عرفان استفاده كند و يا از كلمهاى مثل فنا نام ببرد، غيرمستقيم، مقامى را كه حاصل فنا است، مطلوبِ آسيه قرار مىدهد.
* جناب استاد سائلى: بيان شيوا و دلنشين شما در ظرافت و لطافت دعاى آسيه همسر فرعون، انسان را به ياد دعاى همسر عمران مىاندازد آنجا كه خالصانه به درگاه پروردگار عرضه مىدارد كه «انى نذرت لك ما فى بطنى محررا»(6) و آنگاه كه فرزندش را وضع حمل مىنمايد با تضرع مىگويد «انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم»(7) اكنون در زمينه اين استدعا و استجابت آن از سوى خداوند منان و در باب مقامات عرفانى اين بانوى بزرگ ما را بهرهمند فرماييد.
در «حكمت متعاليه» ثابت شده است كه گاهى اجابت دعا، اثر نفس است يعنى يك نفس قدسى با خواست خود، علل و اسباب باطن عالم را بكار مىاندازد و استجابت دعوت، هم نوعى مقام تصرف در كاينات و نوعى مقام ولايت تكوينى است. مادر مريم عليهاالسلام از زنانى بود كه به مقاماتى رسيده بود و قرآن از قول وى مىگويد كه وقتى او از خدا براى فرزندش طلب خير مىنمايد و درخواست مىكند كه: «انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم»، خداوند نيز در مقام استجابت پس از سالها وقتى مريم عليهاالسلام را در مواجهه با تمثّل مَلَك قرار مىدهد و مريم احساس خطر مىكند، همين استعاذه به رحمان را به مَلَك يادآورى مىنمايد. اين چه كلامى است كه اين قدر نافذ است. از اينجا آشكار مىشود كه همت اين بانوى عارف بزرگوار، همسر عمران، قدرت خلاقيت داشته است و علاوه بر آن، خداوند به جهت اجابت دعاى وى پس از سالها به مريم خطاب مىكند كه و اصطفيك على نساءالعالمين(8).
محى الدين در فُصِ اسحاقى، بحثى دارد كه ما در عالم طبيعت، تركيب مىكنيم. سخن محى الدين اين است كه انسان در حريم ذهن و جان خودش مىتواند اشيا را به وجود بياورد. همين الآن كه شما اينجا نشستهايد، مىتوانيد كوهى از طلا يا دريايى از جيوه را ايجاد كنيد كه اين كار در حريم ذهن، صورت گرفته است. اما مقام عارف محى الدين، العارف يخلق بهمته ... ما يكون له وجود من خارج محل الهمة است. يعنى همان كارى كه انسان معمولى در حريم ذهن خودش مىكند و دست به احداث و ابداع مىزند، همان را عارف، خارج از محل همت و در همين عالم خارج كه با چشم مشاهده مىكنيم، انجام مىدهد. عارف مىتواند مرده را زنده و زنده را بميراند؛ بهعبارت ديگر همان كارى كه در مقامات حضرت عيسى عليهالسلام ذكر شده است كه ايشان گِل را به شكل پرندهاى در مىآوردند. «فأنفُخُ فيه فيكونُ طيرا بأذن اللّه»(9) اين نفوذ است كه از گِل شكل پرندهاى را مىسازد و بعد به اذن خداوند كه اذن ا...، اِذنيت شأنيه است نه اِذنيت قوليه درون آن پرنده مىدمد و بعد به اذن خدا اين پرنده مىپرد. حركت فوق انواع و اقسام دارد، يك نمونهاش حضرت عيسى عليهالسلام و نمونه ديگرش حضرت ابراهيم عليهالسلام و نمونه ديگرش زن عمران است كه كلامش آنقدر نافذ است كه با گذشت چندين سال باز هم اثر مىگذارد و خاطره مريم عليهاالسلام را حساس نگه مىدارد تا هنگام تمثل ملك، دوباره استفاده كند.
* نگاه عرفان نظرى به زن چگونه است؟
يك بحث فلسفى به كمك عرفان نظرى آمده و اثبات مىكند كه حركات تكاملى در نظام هستى نمىتواند بصورت مستقيم باشد. حركتى كه بصورت مستقيم است، در زمان برگشت خود دچار توقف مىشود، يعنى وقتى به غايت خود رسيد و مىخواهد برگردد، ناگزير بايد در آنجا مكثى داشته باشد و بعد برگردد. حركت تكاملى بصورت بيضى يا دايره (هرگونه رسم كنيم) براى همه موجودات و ذرات كاينات وجود دارد. حركت جوهرى يا تكاملى در تكامل برزخى يا اخروى هم ادامه دارد. موضوع عرفان نظرى، حركت نزولى در قوس نزول اين حركت است و عرفان نظرى درباره تنزلات وجود در مراتب هستى و خروج وحدت از كثرت بحث مىكند.
زن به عنوان يك موجود در كنار ساير موجودات (بماهى موجودة) مىتواند منظر نگاه عرفان نظرى واقع شود و عرفانِ نظرى به او به چشم يك انسان، يعنى مظهر اسم جامع «اللّه» مىنگرد؛ به عبارت ديگر به چشم موجودى به او نگريسته مىشود كه مىتواند به جميع صفات و اسماء الهى واصل شود و در قوس صعود و مراحل ولايت تكوينى به مقامى همچون مقام مريم عذرا عليهاالسلام و خديجه كبرى عليهاالسلام و ... برسد و يا آنسان بر اوج بنشيند كه در وجود بنت نبينا صلىاللهعليهوآله به مقام عصمت فاطمه زهرا عليهاالسلام برسد. نگاه به زن در نگاه عرفان، يك عالم كبير است. جهان عظيمى كه «كونِ جامع» نام دارد و از بزرگترين عوالم وجود است.
يادداشتها:
1ـ سوره فصلت آيه 53
2ـ سوره فصلت آيه 53
3ـ سوره شورى آيه 53
4ـ سوره تحريم، آيه 11
5ـ سوره فجر، آيات 27 ـ 30
6ـ سوره آل عمران، آيه 34
7ـ سوره آل عمران، آيه 36
8ـ سوره آل عمران، آيه 42
9ـ سوره آل عمران، آيه 49
منبع کوثرنامه: مرکز مدیریت حوزه علمیه خواهران