دل سرگشته به زلف تو به زنجیر افتاد
باز کارم همه با ناله شبگیر افتاد
سر زلفت دل شوریده به ابرو بسپرد
کار سودایی عشق تو به شمشیر افتاد
کس به تدبیر عمل راه به سوی تو نبرد
در ازل دولت وصل تو به تقدیر افتاد
گفته بودی بنمایم رخ و زارت بکشم
جان فدای تو چرا کار به تاخیر افتاد
با سر زلف تو دل نرد محبت میباخت
زاهد آشفته شد و از پی تکفیر افتاد
در ازل حسن رخت نقش معانی میکرد
مانی از جلوه آن در پی تصویر افتاد
چه کند دل که فتاده است به سر پنجه عشق
چه کند صید که در معرکه شیر افتاد
آب دندان تو با آن لب شیرین آمیخت
الفتی نغز میان شکر و شیر افتاد
خواب دیدم شبم آشفته و روزم سیه است
زلف مشکین به رخت دیدم و تعبیر افتاد
عشق و مستی و جوانی همه با هم بودند
از چه «صهبا» طلبش در سر این پیر افتاد
منبع کوثرنامه: تسنیم