اگر داری تو عقل و دانش و هوش
بیا بشنو حدیث گربه و موش
بخوانم از برایت داستانی
که در معنایِ آن حیران بمانی
******
ای خردمندِ عاقل ودانا
قصّهٔ موش و گربه برخوانا
قصّهٔ موش و گربهٔ منظوم
گوش کن همچو دُرِّ غلطانا
از قضای فلک یکی گربه
بود چون اژدها به کرمانا
شکمش طبل و سینهاش چو سپر
شیر دُمّ و پلنگ چنگانا
از غریوش به وقتِ غُرّیدن
شیرِ درّنده شد هراسانا
سرِ هر سفره چون نهادی پای
شیر، از وی شدی گریزانا
روزی اندر شرابخانه شدی
از برایِ شکارِ موشانا
در پسِ خُمِّ مِی، نمود کمین
همچو دزدی که در بیابانا
ناگهان موشکی ز دیواری
جست بر خُمِّ مِی خروشانا
سر به خُم بَرنهاد و می نوشید
مست شد، همچو شیر غُرّانا
گفت: کو گربه؟ تا سرش بکنم
پوستش پُر کنم ز کاهانا
گربه در پیشِ من چو سگ باشد
که شود روبرو به میدانا
گربه این را شنید و دم نزدی
چنگ و دندان زدی به سوهانا
ناگهان جست و موش را بگرفت
چون پلنگی شکارِ کوهانا
موش گفتا که: من غلامِ توام
عفو کن بر من این گناهانا
مست بودم اگر گُهی خوردم
گُه فراوان خورند مستانا
گربه گفتا دروغ کمتر گوی
نخورم من فریب و مَکرانا
می شنیدم هرآنچه می گفتی
تو منافق، نَه ای مسلمانا
گربه، آن موش را بکشت و بخورد
سویِ مسجد شدی خُرامانا
دست و رو را بشست و مسح کشید
وِرد می خواند همچو ملّانا
بار الها که توبه کردم من
ندرم موش را به دندانا
بهرِ این خونِ ناحق ای خلّاق
من تصدّق دهم دو مَن نانا
آنقدر لابه کرد و زاری کردی
تا به حدّی که گشت گریانا
موشکی بود در پسِ منبر
زود برد این خبر به موشانا
مژدگانی که گربه تائب شد
زاهد و عابد و مسلمانا
بود در مسجد آن ستوده خصال
در نماز و نیاز و افغانا
این خبر چون رسید بر موشان
همه گشتند شاد و خندانا
هفت موش گزیده برجستند
هر یکی کدخدا و دهقانا
برگرفتند بهر گربه ز مهر
هر یکی تحفههای الوانا
آن یکی شیشهٔ شراب به کف
وان دگر برههای بریانا
آن یکی طشتکی پر از کشمش
وان دگر یک طبق زِ خرمانا
آن یکی ظرفی از پنیر به دست
وان دگر ماست با کره نانا
آن یکی خوانچه ی پلو بر سر
افشره آب لیموی عمّانا
نزد گربه شدند آن موشان
با سلام و درود و اِحسانا
عرض کردند با هزار ادب:
((کِای فدایِ رهت همه جانا
لایقِ خدمتِ تو پیشکشی
کردهایم ما قبولِ فرمانا))
گربه چون موشکان بدید بخواند:
رزقُکُم فِی السَّماءِ حَقّانا
من گرسنه بسی بسر بردم
رزقم امروز شد فراوانا
روزه بودم به روزهایِ دگر
از برایِ رضایِ رحمانا
هرکه کارِ خدا کند به یقین
روزیش می شود فراوانا
بعد از آن گفت: پیش فرمائید
قدمی چند ای رفیقانا
موشکان جمله پیش می رفتند
تنشان همچو بید لرزانا
ناگهان گربه جست بر موشان
چون مبارز به روزِ میدانا
پنج موشِ گُزیده را بگرفت
هر یکی کدخدا و ایلخانا
دو بدین چنگ و دو بدان چنگال
یک به دندان، چو شیرِ غُرّانا
آن دو موشِ دگر که جان بردند
زود بردند خبر به موشانا
که چه بنشستهاید ای موشان
خاکتان بر سر ای جوانانا
پنج موشِ رئیس را بدرید
گربه با چنگ ها و دندانا
موشکان را از این مصیبت و غم
شد لباسِ همه سیاهانا
خاک بر سر کنان همی گفتند:
ای دریغا رئیسِ موشانا
بعد از آن متّفق شدند که ما
میرویم پای تختِ سلطانا
تا به شَه عرضِ حالِ خویش کنیم
از ستمهایِ خیلِ گربانا
شاهِ موشان، نشسته بود به تخت
دید از دور خیلِ موشانا
همه یکباره کردنش تعظیم
کِای تو شاهنشهی به دورانا
گربه کرده است ظلم بر ماها
ای شَهَنشَه شویم به قربانا
سالی یکدانه می گرفت از ما
حال حرصش شده فراوانا
این زمان پنج پنج میگیرد
چون شده تائب و مسلمانا
دردِ دل، چون به شاهِ خود گفتند
شاه فرمود: کِای عزیزانا
من تلافی به گربه خواهم کرد
که شود داستان به دورانا
بعدِ یکهفته لشگری آراست
سیصد و سی هزار موشانا
همه با نیزهها و تیر و کمان
همه با سیفهایِ بُرّانا
فوجهایِ پیاده از یکسو
تیغها در میانه جولانا
چونکه جمع آوریِّ لشگر شد
از خراسان و رشت و گیلانا
یکّه موشی وزیرِ لشگر بود
هوشمند و دلیر و فَطّانا
گفت باید یکی ز ما برود
نزد گربه به شهرِ کرمانا
یا بیا پای تخت در خدمت
یا که آماده باش جنگانا
موشکی بود ایلچی زِ قدیم
شد روانه به شهرِ کرمانا
نرم نرمک به گربه حالی کرد
که منم ایلچی زِ شاهانا
خبر آوردهام برایِ شما
عزمِ جنگ کرده، شاهِ موشانا
یا برو پای تخت در خدمت
یا که آماده باش جنگانا
گربه گفتا که: شاه(موش) گُه خورده
من نیایم برون زِ کرمانا
لیکن اندر خفا تدارک کرد
لشگر مُعظَمی ز گربانا
گربههایِ براقِ شیر شکار
از صفاهان و یزد و کرمانا
لشگر گربه چون مهیّا شد
داد فرمان به سوی میدانا
لشگر موشها ز راه کویر
لشگر گربه از کُهِستانا
در بیابانِ فارس هر دو سپاه
رزم دادند چون دلیرانا
جنگ مغلوبه شد در آن وادی
هر طرف رستمانه جنگانا
آنقدر موش و گربه کشته شدند
که نیاید حساب آسانا
حملهٔ سخت کرد گربه چو شیر
بعد از آن زد به قلب موشانا
موشکی اسب گربه را پِی کرد
گربه شد سرنگون زِ زینانا
اَللَّه اَللَّه فتاد در موشان
که بگیرید پهلوانانا
موشکان طبلِ شادیانه زدند
بهرِ فتح و ظفر فراوانا
شاهِ موشان بشد به فیل سوار
لشگر از پیش و پس خروشانا
گربه را هر دو دست بسته به هم
با کلاف و طناب و ریسمانا
شاه گفتا به دار آویزند
این سگِ روسیاهِ نادانا
گربه چون دید شاهِ موشانرا
غیرتش شد چو دیگ جوشانا
همچو شیری نشست بر زانو
کند آن ریسمان به دندانا
موشکان را گرفت و زد بزمین
که شدندی به خاک یکسانا
لشگر از یکطرف فراری شد
شاه از یک جهت گریزانا
از میان رفت فیل و فیل سوار
مخزنِ تاج و تخت و ایوانا
هست این قِصّهٔ عجیب و غریب
یادگارِ عُبِیدِ زاکانا
جانِ من پند گیر از این قِصّه
که شَوی در زمانه شادانا
غرض از موش و گربه بَرخواندن
مُدَّعا فهم کن پسر جانا
((پایان))
منبع کوثرنامه: کتاب موش و گربه و سایت گنجور با اندکی تصرف
-----------
((توضیحی مختصر درباره عبید و قصه ی موش وگربه))
عبید زاکانی:
خواجه نظامالدين (يا: مجدالدين) عبيدالله زاکانى قزوينى متخلص به 'عبيد' شاعر و نويسندهٔ مشهور ايران در قرن هشتم هجرى است. علت اشتهار وى به زاکانى انتساب او است به خاندان 'زاکانيان' که اصلاً شاخهاى بود از عرب بنىخفاجه. از اين خاندان دو شعبه از ديگران مشهورتر بودند نخست شعبهاى که بنابر گفتهٔ معاصر و همشهرى عبيد يعنى حمدالله مستوفي، اهل دانشهاى معقول و منقول بودند و دوم شعبهاى که اين مورخ افراد آن را 'ارباب صدور' يعنى وزيران و ديوانيان خوانده است. عبيد را حمدالله مستوفى 'صاحب معظم نظامالدين عبيدالله زاکاني' مىخواند و از شعبهٔ دوم معرفى مىکند.
ولادت عبيد بنابر قرينههاى موجود بايد در پايان قرن هفتم و آغاز قرن هشتم اتفاق افتاده باشد زيرا حمدالله مستوفى در تاريخ گزيده - که بهسال ۷۳۰ هـ تأليف آن به انجام رسيده است - او را شاعر و نويسنده و آثارش را 'خوب' و 'بىنظير' معرفى مىکند. با اين همه از وزارت و صدارت يا مقام بلندى در رديف آن براى عبيد اطلاع دقيقى در دست نيست اما اينقدر معلوم هست که در دستگاه پادشاهان محترم بوده است. از آغاز زندگانيش نيز چندان آگاهى نداريم لکن چون به 'ارباب صدور' انتساب داشت مسلماً با خط و ادب و فنون دبيرى و دانشها و آگاهىهاى عمومى که در تمدن اسلامى روزگار او رايج بود آشنا شده و آنها را با هنر شاعرى و نويسندگى همراه داشته است از شعرها و اثرهاى او نيز درجهٔ آگاهيش از دانشهاى زمان و از زبان و ادب عربى آشکار است و پيدا است که بر علم نجوم وقوف داشته است.
در آغاز عهد استيلاء شاه شيخ ابواسحق اينجو (۷۴۲-۷۵۸ هـ) بر شيراز، عبيد از عراق به فارس رفت و در آنجا اقامت گزيد و از سال ۷۴۶ هـ در خدمت شاه شيخ گذرانيد و به مدح او و وزير فاضلش رکنالدين عميدالملک سرگرم بود. پس از کشتهشدن شاه شيخ ابواسحق عبيد علاقهاى به امير مبارزالدين محمد مظفرى نشان نداد و آن مرد رياکار و خونريز را مدحى نگفت بلکه چندگاهى سلطان اويس جلايرى (۷۵۷-۷۷۷ هـ) را که در بغداد و تبريز مستقر بود در چند قصيده و يک ترکيببند ستود و ظاهراً مدتى هم در بغداد در خدمت آن پادشاه و در مصاحبت سلمان ساوجى گذراند.
پس از آنکه امير مبارزالدين را پسرانش مقيد و ملخوع و کور کردند و شاه شجاع (۷۵۹-۷۸۶ هـ) به سلطنت نشست عبيد از دربار اويس جلايرى روى به کرمان نهاد و به درگاه شاه شجاع که پادشاهى شاعر و ادبدوست بود پيوست و از آن پس پيوسته شاه شجاع را مدح گفت و در سال ۷۶۷ همراه او به شيراز رفت. وفات عبيد به سال ۷۷۱ يا ۷۷۲ اتفاق افتاد.
اقسام شعر عبيد:
از عبيد زاکانى به نظم و نثر آثارى باقى مانده است. شعرهاى او را بايد به دو قسم هزل و جد تقسيم کرد. شعرهاى مطايبه و هزل عبيد همه به قصد عيبجوئى و عيبگوئى از انديشهها و کردارها و گفتارهاى معاصران سروده شده و انتقادى است از مردم فاسد و عنان گسيختهٔ زمان. نزديک سيصد بيت از اين شعرها عبارت است از: يک ترجيعبند و يک مثنوى کوتاه و چند تضمين و قطعهها و رباعىها.
منظومه موش و گربه:
منظومهٔ موش و گربه را بايد از بهترين منظومههاى انتقادى شمرد که به شيوهٔ قصهپردازان شوخطبع در قالب قصيدهاى طنزآميز در نود بيت به بحر خفيف در صفت گربهاى مزور از سرزمين کرمان و کيفيت رياکارى و تزوير او در جلب اعتماد موشان از راه توبه و انابه و آنگاه دريدن و خوردن آنها که منجر به جنگ سخت ميان موشان و گربهگان در بيابان فارس شد و در اين جنگ اگرچه در آغاز امر ظفر با موشان بود ليکن عاقبت گربهگان پيروز شدند. مىتوان تصور کرد که مقصود گوينده از اين منظومهٔ طنزى و انتقادى بيان حال شاه شيخ ابواسحق اينجو و امير مبارزالدين محمد مظفرى فرمانرواى کرمان بوده است. نفرت شاعر از امير مبارزالدين رياکار با توبهٔ معروفش در سال ۷۴۰ هـ (رجوع شود به تاريخ آلمظفر، محمود کتبي، تهران ۱۳۳۵، ص ۱۵.)و محتسبى و خمشکنى و تظاهرش به عبادت و در عين حال خونريزى و سفاکى و آدمکشى او بهنام ترويج و اجراء احکام دين، اين حدس را در تمثيل مبارزالدين به گربهٔ عابد رياکار و خونريز تأييد مىکند. اگر اين حدس در اصل و منشاء داستان موش و گربه درست باشد تاريخ نظم آن بايد بعد از يکى از دو سال ۷۵۴ هـ (فرار ابواسحق از شيراز) يا ۷۵۸ هـ (قتل ابواسحق در شيراز) باشد. اين قصيده بهزودى شهرت يافت و مدتها در شمار کتابهاى درسى اطفال بود و هنوز هم از قصههاى شيرينزبان فارسى است که بعضى از بيتهاى آن بهصورت مثلهاى ساير، زبان به زبان مىگردد.