زیباترین ضرب المثل ها
((حرف آ))
آب از آب تکان نمی خورد:
هیچ اتفاقی نخواهد افتاد و خاطر جمع باشید.
آب از سرچشمه گل آلود است :
کار از بیخ عیب دارد، مشکل از اصل و اول کار است و باید اصلاح زیربنایی صورت گیرد.
آب رفتن:
کوچک شدن، لاغر شدن، کم شدن هرچیزی.
آب رفته به جوی بر نمی گردد:
چیزی که گذشت دیگر بر نمی گردد یا کاری که انجام شد دیگر تمام شده، بیشتر درباره حفظ آبرو و حیثیت مردم بکار می رود که باید بیشتر مراقب بود.
آب از دستش نمی چکد :
اشاره به آدم بسیار خسیس و تنگ نظر است.
آب باریکه:
در آمد و روزی کم اما مستمر و همیشه به طوری که انسان محتاج به غیر نباشد.
آب خوش از گلو پایین نرفتن :
از فرط غم و غصه و مشکل با ناراحتی زندگی کردن، زندگی را با غم و سخت گذارندن.
آب نطلبیده مراد است :
هرگاه برای کسی ناخواسته آب بیاورند، آن را به فال نیک می گیرد و به کامروایی تعبیر می کنند.
آبغور گرفتن:
گریه دروغی برای جلب ترحم و قیافه حق که جانب گرفتن.
آب کردن :
فروختن، رد کردن.
آب زیر کاه:
فریبکار، تو دار، موذی بصورت نامرئی نفوذ کردن و به موقع تخریب کردن.
آب شده رفته تو زمین :
گم شدن چیزی که جلوی چشم بوده.
آب پاکی روی دست کسی ریختن :
اخرین جواب رد را به کسی مثل خواستگار یا طلبکار دادن.
آب تو دلش تکان نمی خوره :
اشاره به آدم راحت و بی دغدغه و آسوده، کسی که اهل تحرک و فعالیت نیست.
آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم :
از داشتن چیزی یا نعمتی بی اطلاع بودن با قدر آن را ندانستن.
آب در هاونگ(هاون) کوبیدن:
کار عبث و بیهوده انجام دادن.
آب که از سرگذشت چه یک وجب چه صد وجب:
وقتی که کار خراب شد و آنچه که نباید بشود شد دیگر زیاد و کمش فرقی نمی کند.
آب و آبادانی :
هر جا آب هست زندگی پرزرق و رزی و آرام بخشی وجود دارد.
آب ها از آسیاب افتاد:
جار و جنجال ها تمام شد و آرامش برقرار گردید.
آب که زیاد یک جابمونه بو می گیره:
عدم تحرک و فعالیت موجب بیماری و فساد می گردد بیشتر در مورد افرادی که در یک مکان خاصی یا ویژگی خاص به کاری مشغول هستند.
آبش را نیست والا شناگر سختی است( آب نمی بینه و الا شناگر ماهریه) :
فرصتی به دست نمی آورد وگرنه جوهر و توان انجامش را دارد. کسی که کار خوب و بدی از عهده اش بر آید اما زمینه انجام آن کار برایش فراهم نباشد.
آتش بیار معرکه :
دو به هم زن، فتنه انگیز سخن چین.
آتش زیر خاکستر :
فتنه ای که فعلاً و ظاهراً خاموش باشد.
آبمان در یک جوی نمی رود :
کنایه از بهم ریختگی و نابسامانی شرایط و عدم هماهنگی.
آتش که بیفتد خشک و تر با هم می سوزد:
بلا و ظلم که برسد گناهکار و بی گناه با هم از بین می روند.
آتو دست کسی دادن :
سند یا نقطه ضعف محکوم کننده ای در اختیار کسی گذاشتن، نقطه ضعف به کسی نشان دادن.
آدم به امید زنده است:
اگر امید را از انسان بگیرند، دیگر انگیزه ای برای زنده ماندن نخواهد داشت.
آدم عاقل با طناب پوسیده کسی به درون چاه نمی رود:
انسان عاقل با هر قول و وعده بی پایه و اساس کار خطرناک انجام نمی دهد.
آدم تا کوچکی نکنه بزرگ نمی شه :
آدم تا شاگردی و فروتنی نکند به مقام بزرگی و استادی نخواهد رسید.
آدم یک بار پاش تو چاله می ره :
آدم یک بار اشتباه می کند یا گول می خورد. سفارش به عدم اشتباه مجدد در انجام کار.
آدم خوش حساب شریک مال مردم است :
ادم خوش حساب را همه قبول دارند، بنابر این همیشه می تواند روی کمک دیگران و یا قرض گرفتن از دیگران حساب کند.
آدم گرسنه دین و ایمان نداره :
کسی که امور دنیا و زندگیش لنگ است نمی تواند به فکر آخرت باشد. آدم گرسنه برای سیر کردن شکم خود دست به هر کاری می زند.
آدم زنده وکیل وصی نمی خواهد:
کسی که خودش حاضر است، لازم نیست کسی دیگری به جایش حرف بزند یا تصمیم بگیرد.
آردها مو بیختم و الک رو (الکمو) آویختم :
در جوانی همه کارهایم را انجام داده ام و اکنون کاری ندارم، آرزو نداشتن.
آرزو بر جوانان عیب نیست :
در مقابل خواسته های بر آورده نشدنی جوانان می گویند. جوانان باید امید داشته باشند و برای اهداف آینده تلاش کنند.
آرزو بر دل :
نا امید و مرحوم از چیزی که به آن دل بسته شده باشد.
آزموده را آزمودن خطاست:
کسی که امتحان خود را پس داده و شناخته شده و روسفید است، دیگر احتیاجی نیست دوباره آزموده شود.
آدم گدا، این همه ادا :
فرومایه ای که فخر فروشی می کند.
آدم زنده، زندگی می خواد :
خطاب به کسی که به قید درویشی از مسؤولیت های زندگی شانه خالی کرده و به مادیات و تأمین رفاه نسبی بی اعتنا باشد.
آستین بالازدن :
اقدام جدی و همت برای انجام کار خیر، مثل راه انداختن عروسی، رفع گرفتاری، رفع بیکاری و غیره.
آسه(آسته ،آهسته) برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه :
با احتیاط و بی سر و صدا عمل کن تاکسی کاری به کارت نداشته باشد.
آسمان و ریسمان به هم بافتن:
مطالب بی سرو ته، پرحرفی های بی معنی.
آسمان که به زمین نیامده :
طوری نشده، اتفاقی نیفتاده.
آسمان سوراخ شده فلانی یا فلان چیز ازش افتاده :
کنایه از کسی که برای خودش بیشتر از اندازه ارزش و اعتبار قایل است.
آسمان به زمین بیاد، زمین به آسمان برود :
یکدندگی و لجاجت بر سر انجام کاری ای داشتن عقیده ای.
آشپز که دو تا شد، آش یا شور می شود یا بی نمک:
کاری که دو رئیس داشته باشد، درست از آب در نمی آید. لوث شدن مسؤولیت.
آش نخورده و دهن سوخته :
خلافی انجام ندادن و بدنام و گناهکار شدن.
آش کشک خالته، بخوری پاته نخوری پاته :
اجبار در قبول و انجام کاری که بر کسی تحمیل شده.
آفتابه خرج لحیم :
خرج بیهوده برای تعمیر وسیله ای که از کار افتاده و ارزش درست شدن ندارد.
آفتاب از کدام طرف در آمده؟ :
اتفاق عجیب و امر خلاف عادت، معمولاً در تعارفات و خوش و بش با مهمان می گویند.
آفتابه دزد :
دزد درمانده ای که چیز بی ارزشی مثل آفتابه را بدزدد.
آفتاب لب بام :
کسی که پیر شده و اثرات مرگ در او ظاهر شده باشد.
آقای خودش و نوکر خودش:
کسی که برای خودش کار می کند و تحت فرمان کسی نباشد و طبعاً خوب و آبرومند هم برای خودش خرج کند.
آمد ابروشو(ابروش رو) درست کنه، چشمشو(چشمش رو) کور کرد :
آمد کار را درست کند خراب ترش کرد.
آمد ثواب کنه کباب شد(کرد) :
کسی که کار خیری انجام دهد گرفتار شود.
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا :
بالاخره آمدی ولی دیر.
آنان که غنی ترند محتاج ترند :
افرادی که ثروتمند هستند بیشتر حرص مال می زنند.
آنچه برخود نمی پسندی بر دیگران هم نپسند :
دیگران را هم مثل خودت و نزدیکانت بدان.
آنچه با تدبیر توان کرد با زور بازو میسر نشود :
خیلی از مسایل و مشکلات و گره ای کور زندگی بدون نیاز به نیروی جسمانی، با قدرت عقل و درایت انسان قابل حل است.
آنچه خوبان همه دارند تو تنها(یکجا) داری :
تعریف از کسی که دارای فضایل و خوبی های فراوانی چه ظاهری و - معنوی باشد.
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت:
گذشته باز نمی گردد.
آن سرش ناپیدا:
نامشخص بودن آینده.
آن را که عیان است چه حاجت به بیان است:
چیزی که روشن است احتیاج به گفتن ندارد.
آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است:
کسی که کار خلافی انجام نداده از چیزی نمی ترسد.
آنقدر مار خورده تا(که) افعی شده :
اشاره به شخص با تجربه، زیرک و دانا، کس که بیشتر از بعد منفی مدنظر باشد.
آنقدر عقب رفت تا از آن طرف پشت بام افتاد :
افراط و تفریط و نداشتن اعتدال در انجام کاری.
آواز دهل شنیدن از دور خوش است:
شنیدن وصف خوشی ها همیشه واقعیت ندارد.
آه ندارد (تا) با ناله سودا کند:
وصف درماندگی و نداری کسی، اغلب در زمان تحقیر کردن به کار می رود.
آیه یأس خواندن :
حرف های نا امید کننده زدن.
((حرف الف))
اثاث خونه با صاحب خونه:
سر و وضع و اثاث خانه نشان دهنده سلیقه و روحیات صاحب آن می باشد.
اجاره نشین خوش نشینه :
کسی که خانه ندارد می تواند به راحتی محل زندگیش را عوض کند و هرجایی که خوشش آمد زندگی کند. دلبستگی نداشتن به چیزی.
اجل دور سرش می چرخد :
وضعیت ناگوار و خطرناکی در انتظارش است.
ادب از که آموختی؟ از بی ادبان:
از اعمال! یادبان هر چه به نظر ناپسند و زشت آید نباید انجام داد. رفتار زشت دیگران را دیدن و خلاف آن انجام دان.
اره بده، تیشه بگیر:
یکی به دو، مشاجره، بگو و بشنوی همراه با درگیری بر سر چیزی.
از اسب افتاده از اصل که نیفتاده! :
هستی و سرمایه اش از دست رفته، شخصیت و اصالتش که از بین نرفته.
از اون نترس که های و هوی دارد، از اون بترس که سر به تو دارد:
کسانی که در ظاهر شلوغ و پر شر و شور هستند همه چیز خود را عیان می کنند، اما کسانی که ساکت و بی صدا و به نظر بی آزار هستند و چه بسا خطرناکند.
از تو حرکت، از خدا برکت :
اگر انسان تلاش کند، خداوند حتماً به او روزی و موفقیت در انجام کاری که در آن قدم برداشته عطا خواهد کرد.
از این گوش می گیره، از اون گوش در می کنه :
شنونده ای که به حرف یا نصیحتی بی اعتنا باشد، گویی که نشنیده باشد.
از پی هر گریه آخر خنده ای است:
بعد از هر غم و سختی انشا الله خوشی و آسایشی است. اشاره به آیه: ان مع العسر یسری(5). و مسلماً با سختی آسانی است.
از بای بسم الله تا تای تمّت :
از ابتدا تا انتها، با دقت و کامل کاری را به طور صحیح و کامل انجام دادن.
از پشت خنجر زدن :
دشمنی پنهان، دشمنی از راه دوست. خیانت کردن.
از آب در آمدن:
مشخص شدن نتیه کار.
از آب گل آلود ماهی گرفتن:
از موقعیت خراب و آشفته سوء استفاده کردن.
از چاله به چاه افتادن:
از یک وضعیت بد به وضعیت بدتر گرفتار شدن ناگفته نماند علت اکراه گرفتاری هایی که پیش می آید بی دقتی و عدم تفکر حساب شد و مشورت باخردمندان در کارها می باشد.
از دور داد می زنه :
شفاف بودن چیزی.
از دماغ فیل افتاده :
خیلی ناز و افاده داره، شخص متبکر.
از کوره در رفتن :
عصبانی شدن.
از این شاخه به آن شاخه پریدن :
حرف یا کاری را با حوصله تمام نکردن و دایماً از موضوعی به موضوع دیگر یا از کاری به کار دیگر پرداختن، ناقص انجام دادن کارها.
از کوزه همان برون تراود که در اوست
اعمال و رفتار هر کس نشان دهنده احوال درون و فکر و اندیشه اش می باشد، حال و فال با هم کاملاً تناسب دارند.
از خجالت آب شدن:
شرمندگی زیاد، در حد ذوب شدن و عرق کردن بیشتر در مورد افرادی که خود یا بستگان و دوستان نزدیک ایشان کار سختی انجام داده ادبکار می رود.
از کیسه خلیفه بخشیدن:
از قول دیگری و از جیب کس دیگر و عده انجام کاری یا خرج کردن را دادن.
از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان:
وقتی بخواهند رازی را به کسی بگویند این جمله را ادا می کنند.
از دنده چپ بلند شدن:
بدقلق و بد اخلاق شدن و سر ناسازگاری گذاشتن.
از اینجا مانده و از آنجا رانده:
از دو طرف محروم یا نا امید، سرگردان.
از این ستون به آن ستون فرج است:
گذشت زمان ممکناست موجب گشایش در کار شود.
از شیر مرغ تا جون آدمیزاد :
از راحت ترین تا نایاب ترین چیزها معمولاً خوراکی فراهم است.
از خر شیطان پایین آمدن:
کوتاه آمدن، دست از یکدندگی و لجاجت برداشتن و به اصطلاح شیطان را از خود دور کردن.
از هول حلیم در دیگ افتاد:
به خاطر ذوق و طمع و حرص زیاد عجله کردن و دچار ضرر شدن.
از عرش تا فرش :
از آسمان تا زمین و هر چه در آن هاست.
از ماست که بر ماست:
نباید از دیگران گله کرد، آنچه بر ما می رسد نتیجه کار خودمان است.
از ما به خیر و از شما به سلامت:
هنگامی که بخواهند راه یاکار و برنامه خود را از دیگری جدا کنند می گویند.
از نخورده بگیرد بده به خورده:
گذشت و احسان فقیر بیشتر است و ثروتمند بیشتر حرص می زند.
از هر چه بگذری سخن دوست خوشتر است:
صحبت کردن راجع به هر چیز کسل کننده است جز سخن مورد پسند و حرف دل، حرفی که اصل مطلب است و باید از گفتن سخنان دیگر خودداری کرد.
از هر دست که بدهی از همان دست پس می گیری:
نتیجه عمل انسان به خودش بر می گردد، چه عمل زشت و ناپسند و چه کار خوب و پسندیده و درست؛ قرآن می فرماید: هَل جَزاءُ الاِحسانِ اِلّا الاِحسان؟.
از هر طرف باد بیاید بادش می دهد(حزب باد):
کسی که بنا بر مصلحت خود و خوشایند این و آن عقیده و روش خود را تغییر دهد.
از هر چه بدش می آمد سرش آمد:
چیزی را که نمیخواست برایش پیش آمد.
از ما گفتن واز شما نشنیدن:
آنچه را لازم بود و وظیفه داشتیم بگوییم گفتیم دیگر خودتان می دانید که بپذیرید یا نپذیرید. اتمام حجت کردن.
استخوان خرد کردن:
در به دست آوردن چیزی مثل علم یا ثروت رنج زیاد بردن.
استخوان لای زخم گذاشتن:
دردی را شدیدتر کردن.
اصفهان نصف جهان:
اصفهان آنقدر زیبا و دیدنی است که برابر با زیبایی نیمی از جهان است.
افسار پاره کردن :
سرخود و سرکش شدن، هرز و ول و نافرمانشدن. اشاره به طغیان یا عصیان کردن.
اگر نخوردیم نان گندم، دیدیم دست مردم :
ممکناست کسی کاری یا چیزی را شخصاً تجربه نکرده باشد ولی دیده یا شنیده باشد و به هر حال در جریان امر باشد.
اگه باباشو ندیده بود، ادعای پادشاهی می کرد:
مغرور و متبکری که گذشته و اصلیت خود را فراموش کرده باشد.
اگه هوسه، یکدفعه(یک بار) بسه :
کاری که یکبار برای امتحان یا از روی کنجاکوی یا هوس انجام شود و تکرار آن لچسب نباشد.
انسان جایز الخطاست :
انسان معصوم نیست، گاهی اشتباه می کند.
اگر بار گران بودیم ، رفتیم:
بعد از مدتی در جای و در نزد کسی بودن در هنگام وداع و خداحافظی گفته می شود.
اگر لب بترکاند :
باکوتاهترین سخن و کمترین خواهش در واقع با یک اشاره طرف کاری را انجام دادن.
اگه علی ساربونه، می دونه شترو کجا بخوابونه:
آدم وارد و با تجربه مهارت دارد و می داند چه باید بکند در هر کاری نمی شود دخالت کرد و به راهنمایی و نظر دادن پرداخت.
الهی دست به خاکستر بزنی طلا بشه:
دعا در حق کسی به معنی: روزبروز بهتر شدن وضع مالی و اوضاع زندگی و پیشرفتکارها بر وفق مراد بیشتری دعای خیر والدین در حق فرزندان خلف و صالح می باشد.
الکی خوش:
خوشی و خوشحالی بی مورد افرادی که بدون تلاش و کوشش فقط با رؤیا و آرزوهای آرمانی برای خود شخصیتی کاذب می سازند.
امروز نقد، فردا نسیه :
از آنجایی که هر فردا که فرا برسد تبدیل به امروز می گردد بنابراین این عبارت یعنی: نسیه داده نمی شود.
انداختن و در رفتن:
سر کسی کلاه گذاشتن و جنس نا مرغوب به او فروختن و از دسرتس دور شدن.
اندازه نگه دار که اندازه نکوست:
رعایت اعتدال و میانه روی در هر کاری.
انتظار بدتر از مرگ است:
اشاره به شدت اضطراب و تب و تاب انتظار که از مرگ هم غیر قابل تحمل تر می باشد قرآن می فرماید: اوفوا بالعهدر...(7) و به عهد خود وفا کنید...
انگار شاخ غول را شکسته:
فکر می کند کار بزرگی انجام داده.
انگشت به دهان ماندن :
شوکه شدن، از فرط حیرت و تعجب زیاد انگشت روی دهان ماندن.
انگشت نما شدن:
شناخته و مشخص و زبانزد شدن و مورد توجه خاص و عام قرار گرفتن از بعد منفی.
اولاد بادام است، نوه مغز بادام:
معمولاً عقیده پدر بزرگ و مادر بزرگ ها این است که نوه از فرزند هم دوست داشتی تر است.
اول اون رو که زاییدی بزرگ کن:
اول کاری را که شروع کرده ای تمام کن و نتیجه اش را ببین بعد به کار دیگری بپرداز، بیشتر در رابطه با بلند پروازی و چند کار را با هم در دست داشتن بکار می رود
ایراد بنی اسرائیلی:
ایرادهای بیجا و بهانه جویانه، در خواست های غیر قابل قبول.
این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست :
این دفعه دیگه مثل دفعه های قبل نیست، جدی تر است.
اون روز که جیک جیک مستونت بود یاد زمستونت نبود(بود)؟:
در روزگار خوشی و راحتی باید با دوراندیشی به فکر سختی های احتمالی آینده هم بود.
اول برادریت را ثابت کن، بعد ادعای ارث و میراث کن :
خطاب به آدم عجول و پررویی که بخواهد زود به نتیجه و سود برسد. ادعای ناحق داشتن.
این خط این نشون:
تهدید و اصرار کاری همراه با رسم علامت به اضافه یا ضربدر مانند روی کف دست یا زمین یا هر جای دیگر.
این آشی است که خودم برای خودم پختم:
این مشکلی است که خودم برای خودم به وجود آوردم.
این رشته سر دراز دارد :
هنگامی که موضوعی یا دعوایی یا گرفتاری شروع می شود تا به نتیجه رسیدن آن مراحل و یا زمان زیادی وجود دارد.
این گوی و این میدان:
در مواردی که بخواهند برای انجام کاری، فرصتی در اختیار کسی قرار دهند می گویند.
این نیز بگذرد:
همه چیز در این دنیا از شادی تا غم گذرا و تمام شدنی است.
این قبایی است که برای تو دوخته شده:
اینکار یا این شخص و این چیز درست در حد و شأن توست و به درد تو می خورد.
این صد تومان را بگیر جواب بده :
به کسی که به دلیل اخم و بداخلاقی یا از روی غرور و افاده نخواهد حرف بزند می گویند.
این کلاه برای سرت گشاده یا: این لقمه برای دهنت بزرگه:
در جواب کسی می گویند که رد خواست بزرگی بیشتر از حد و لیاقتش بکند، مثل در خواست شغل یا خواستگاری از دختری که بالاتر از خودش باشد.
((حرف ب))
باباش چی بود که بچه اش باشه :
وقتی از بچه یا فرزند کسی شکایت شود می گویند. باید توجه داشت که فرزندان آیینه تمام نمای رفتار، کردار و گفتار والدین می باشند و باید آن ها را خوب تربیت نمود.
با پنبه سر بریدن :
با نرمش و زیرکی به کسی صدمه زدن، دشمنی و خصومت پنهان از طریق دوستی.
با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی شود :
از حرف زدن کاری درست نمی شود باید تنبلی را کنار گذاشت و با دقت و برناه ریزی اقدام کرد.
با خر مردم نمی شود سواری کرد :
با وسیله ماشین مردم نمی شود رانندگی یاد گرفت، باید خودت وسیله داشته باشی تا بتوانی به راحتی و با خیالی آسوده یاد بگیری.
با دمش گردو می شکنه :
نهایت خوشحالی.
با خودش هم قهر است:
به آدم اخمو و عبوس وتر شرو می گویند. باید توجه داشت که مردم در زندگی با افرادی ارتباط بر قرار می نمایند که چهره ای خندان و شادب اب داشته و زبانی سرشار از مهر و محبت سخن گوید.
امام علی علیه السلام می فرمایند: دل های مردم گریزان است، به کسی روی آورند که خوشرویی کند(8).
با دست پس می زنه با پا پیش می کشه :
کسی که رفتار دو پهلو داشته باشد یعنی در ظاهر از چیزی یا کسی دوری و خودداری کرده و بی میلی نشان دهد اما در واقع به آن تمایل داشته باشد.
با دم شیر بازی کردن:
کار خطرناک انجام دادن.
باد آورده را باد می برد :
مال یا چیزی که مفت و بدون زحمت بدست آمده باشد راحت هم از دست می رود.
بار کج به منزل نمی رسد :
با تقلب و نیرنگ و خلاف نمی توان کاری از پیش برد و یا آن کار نتیجه خوبی ندارد.
بادمجان بم بد آفت ندارد:
کسی که هیچ عارضه و ناراحتی او را از پا نیفکند و بر او اثر نکند. کنایه از افراد و یا اشیاء مقاوم و جان سخت.
بازی اشکنک داره سر شکستنک داره :
در بازی خواه ناخواه به انسان آسیب هم می رسد. انجام هر کاری با خطرات و مشکلاتی همراه است.
با زبان بی زبانی:
با رفتار و عمل و با اشاره غیر مستقیم منظور خود را به کسی فهماندن.
باغ تفرج است و بس، میوه نمی دهد به کس:
کنایه از دنیا و یا هر چیز و هر کس دیگری که ظاهری زیبا و فریبنده داشته باشد اما مفید و سودمند نباشد و ارزش امید بستن نداشته باشد.
با دوستان مروت، با دشمنان مدارا :
اگر می خاهیم آسوده و بی دغدغه زندگی کنیم طریقه معاشرت چنین است. رفتاری جوانمردانه با دوستان و تحمل دشمنان.
بادمجان دور قاب چین :
بیشتر در مورد افراد متملق و چاپلوس بکار می رود.
دوستی نباید مثل خیار باشد :
منظور این است که خیار بسیار خوشمزه و خوش طعم است و اواخر کار بسیار خوردن تلخ می شود.
بالاخانه اش را اجاره داده :
عقل و شعور و معرفت را از دست داده، دیوانه شده.
بالای چشمت ابروست :
به افراد پرتوقع که زود از هر حرفی ناراحت می شوند حتی نمی توان گفت: بالای...
بالا آنجاست که بزرگ نشسته باشد :
برای انسان بزرگ و متشخص بالا و پائین مجلس تفاوت نمی کند و در واقع هر جا که او نشسته باشد همانجا بالا و صدر مجلس است.
با یک دست نمی شود دو تا هندوانه برداشت :
در آن واحد نمی توان دو کار مختلف را با هم انجام داد، چرا که در نهایت هیچکدام به سر انجام درستی نمی رسد.
باید چراغ بردارد و عقبش بگردد :
در حسرت چیز یا کسی که قدرش را ندانسته اند و اکنون از دست رفته می گویند.
با یک گل بهار نمی شه :
با دیدن جزء و یک نشانه مثبت نمی توان نتیجه گیری کاملاً امیدوارانه، و کلی کرد.
بالاتر از سیاهی رنگی نیست :
خرین حد هر چیز بد و یا خطرنک که دیگر بدتر و خراب تر از آن وجود نداشته باشد و در آن مرحله قید همه چیز را بزنند و خود را برای بدترین حالت ممکن آماده کنند.
با لباس سفید می آید با کفن می رود :
عقیده و سفارش بزرگترها در مورد ازدواج مبنی بر این که: دختر وقتی شوهر کرد و با لباس سفید عروسی به خانه شوهر رفت باید تا آخر نزد او مانده و با خوب و بدش بسازد و فکر جدایی را از سر بیرون کند تا این که با مرگ خانه او را ترک نماید.
بچه زاییدم قاتق نونم بشه قاتل جونم شد:
گله از بچه ناخلف و ناسازگار و دردسر آفرین.
بخت یکبار در خونه آدم را می زنه :
باید از فرصت های بدست آمده حداکثر استفاده را برد. اشاره به این که اگر برای دختر خانم های جوان خواستگار شایسته و لایقی آمد با دقت و مصلحت اندیشی و با در نظر گرفتن همه جوانب کار جوبا مثبت یا منفی دهند(9).
بخشش از بزرگتر است:
همیشه گذشت و بشش از کسی است که بزرگتر از لحاظ سنی و یا بزگوارتر است.
بخند تا دنیا به رویت بخندد :
هبترین برخورد با روزگار و سختی ها و مشکلات آن که در نتیجه آسانتر سپری خواهد شد. راحت تر با مشکلات برخورد کردن(10).
بدم! بمیر و بدم!:
خطاب به آدم تنبل و فرصت طلب که بخواهد از زیر کار شانه خالی کند.
بدهکار را هیچی نگی طلبکار می شه :
سکوت و کوتاهی در مطالبه بدهکار را پررو و بی خیال می کند.
برادر را جای برادر نمی گیرند :
کسی را به جای کس دیگر بازخواست یا مجازات نمی کنند.
برای لای جرز خوبه :
به هیچ دردی نمی خورد.
برای هفت پشتم بسه :
زیاد و بیش از اندازه بودن چیزی.
برای یک بی نماز در مسجد را نمی بندند :
به خاطر یک استثنا از قرار و قاعده مرسوم چشم نمی پوشند.
برای خالی نماندن عریضه :
انجام کاری ظاهری و نه چندان مهم و با ارزش بنا بر مصلحت.
برزخ شدن :
دلتنگ و غمگین و کسل شدن.
برای کسی بمیر که برات تب کنه :
برای کسی ناراحت باش و خوددت را به آب و آتش بزن که او هم متقابلاً تو را دوست داشته باشد.
برق از سر پریدن:
از شنیدن خبری یا قیمتی که انتظار آن نمی رود، متحیر و شوکه شدن.
برگ سبزی است تحفه درویش :
تعارف و تواضع در هنگام تقدیم پیشکشی.
برو کشکت را بساب :
به دنبال کار خودت برو و به کار دیگران و در کاری که به تو مربوط نیست دخالت نکن.
برهنه و خوشحال :
بی خیال، کسی که حتی در شدت فقر شاد و دور از غم باشد.
بزک نمیر بهار میاد :
حرف و وعده های سر خرمن به کسی دادن.
بزن بر طبل بیعاری که آن هم عالمی دارد :
در زندگی خود را به بی عاری، بی دردی و بی خیالی زدن.
بزنم به تخته :
عقیده بر این است که هنگام تعریف از حسن کسی یا چیزی برای چشم نخوردن به تخته یا وسیله ضربه می زنند.
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی :
سفر و رنج سفر به انسان چیزی های مختلفی می آموزد و او را با تجربه و پخته می کند و تکرار این سفرها و تحمل سختی ها و افزایش دانسته ها کم کم انسان را به پختگی لازم می رساند.
بسا کسان که به روز تو آرزومندند :
اشاره به کسانی که از شرایط و وضعیت موجود خود ناراضی بوده و ناشکری و ناسپاسی می کنند، در حالی که خیلی ها به همان موقعیت حسرت برده و آرزو می کنند که به جای آو باشند.
بعد از یک عمر گدایی شب جمعه یادش رفته(یادش نرفته)! :
پس از چندین بار تکرار کاری و داشتن تجربه کافی مرتکب اشتباه شدن(نشدن).
بفهمی نفهمی :
حالت بینابین و غیر قطعی برای هر چیزی.
بگذار در کوزه آبش را بخور :
نوشته، سند ویا هر چیز دیگری که بی ارزش و بی خاصیت و به درد نخور باشد.
بگذار خودم رو جا کنم، آن وقت ببین چه ها کنم :
عقیده کسی که در ابتدای کار برای رسیدن به هدف و پیشبرد کارش خود را خوب جلوه داده و سازگاری و حوصله داشتهباشد و وقتی موقعیت خود را تثبیت کرد و بر اوضاع مسلط شد هر طور دلش خواست رفتار کند.
بلند گو قورت دادن :
اشاره به صدای خیلی بلند و گوش خراش.
بند دل پاره شدن :
یکباره و به شدت ترسیدن و وحشت کردن.
بند را آب دادن :
لو دادن و از دست دادن چیزی. فاش شدن راز.
بوبردن :
مطلع و باخبر شدن از چیز یا کاری مخفی، امام علی علیه السلام می فرمایند: هر رازی را که بیش از سه نفر بدانند فاش می شود.
بوی حلواش می آید(بوی الرّحمان اش بلند شده) :
کسی که به پایان عمرش نزدیک بوده و آثار مرگ در او پدیدار شده باشد.
به پست کسی خوردن :
بر حسب تصادف به کسی برخورد کردن.
به تریج قباش برخورده :
کسی که از حرفی یا کاری بدش آمده و به شخصیتش بر خورده باشد.
به تیر غیب گرفتار شدن :
به مرگ یا بلای ناگهانی دچار شدن.
به حساب یا خدمت کسی رسیدن:
کسی را نتبیه کردن و کیفر دادن.
به خاک سیاه نشاندن :
کسی را بدبخت و تیره روز کردن، بیچاره کردن و به ذلت افکندن.
به دست و پای کسی افتادن :
در نهایت عجز و خاکساری به کسی التماس کردن و توسل جستن.
به دعای گربه سیاه (یاگربه کوره) باران نمی آید:
دعا یا نفرین آدم بدخواه یا نفهم و بی ارزش مستجاب نمی گردد.
به دل چسبیدن :
لذت بخش و مقبول قرار گرفتن چیزی.
به دل کسی راه رفتن :
مطابق میل کسی رفتار کردن.
به رخ کشیدن :
خودنمایی کردن، به نمایش گذاشتن، منت گذاشتن.
به اسب شاه گفتند یابو:
به کسی که از کوچکترین حرف یا حرکتی ناراحت شده و قهر کند.
به خون کسی تشنه بودن :
با کسی دشمنی شدید داشتن و از او متنفر بودن.
به در می گوید دیوار بشنود :
به طور غیرمستقیم و با گوشه و کنایه منظور خود را بازگو کردن، حرف دل یا متلک و یا ایراد و انتقاد خود را به کسی یا در مورد کسی گفتن اما منظور کس دیگری بودن.
به ریش کسی خندیدن:
کسی را بی آنکه متوجه باشد مسخره کردن.
به روباهه گفتند شاهدت کیه، گفت دمم :
کسی که برای تبرئه خود هم دست خود را شاهد بگیرد.
به روی باز کسی می روند نه در باز :
برای میهمان برخورد خوب و چهره گشاده میزبان مطرح است نه سفره پهن و پذیرایی او.
به گرد پایش نمی رسد:
کسی که از جهتی در سطحی بسیار بالا قرار دارد و دیگری به حد و مرتبه او نمی رسد.
به سیم آخر زدن :
قید همه چیز را زدن، برای رسیدن به هدف خود را از قید هر تکلیف و آبرو یا حرمت رها کردن، نهیت تلاش را انجام دادن.
به شتر مرغ گفتند بپر گفت: شترم گفتند بار ببر گفت: مرغم:
عذر و بهانه تنبل در برابر کار.
به صلّابه کشیدن :
رنج و عذاب دادن، سختگیری بیش از حد.
به کس کسونش نمی دهم، به همه کسونش نمی دم :
حرف پدر و مادر برای بالا بردن ارزش دخترشان در مقابل خواستگارنش.
به ما که رسید آسمون تپید:
گله شخص بدشانس به این معنی، نوبت ما که شد وضع به هم ریخت و عوض شد و موقعیت از دست رفت.
به گردن گرفتن :
مسؤولیت امری را متقبل شدن.
به لعنت خدا نمی ارزد :
جنس نامرغو که حتی ارزش لعنت فرستادن هم نداشته باشد.
به گوش خر یاسین خواندن :
حرف یا نصیحتی که شنونده چیزی از آن نفهمد، راهنمایی و پند بی حاصل و بیهوده به گوش نا اهل.
به ناف بستن :
به دو معنی:
1- جنس نامرغوب و به درد نخوری را که به کسی غالب کردن.
2 - متلک یا دشنامی جانانه و تأثیر گذارنده بار کسی کردن به طوری که تا اعماق وجودش نفوذ کند.
با مالت نناز به یک شب بنده، به حسنت نناز به یک تب بنده :
اشاره به این که ثروت و زیبایی دو چیز متزلزل و ناپایدار هستند و نباید یه آن ها مغرور و دلخوش بودم.
به مرگ گرفته (تا) به تب راضی بشه :
سختگریری مصلحتی، کسی که برای قبولاندن شرط دلخواه خود شرایط را خیلی سخت و سنگین می گیرد تا بالاخره طرف مقابل به کمتر از آن که در واقع همان خواسته مد نظر است، راضی شود.
به نام من به کام تو :
کسی که از اسم و یا موقعیت کس دیگی استفاده کند.
به هر ساز رقصیدن :
تمکین و اطاعت، هر تکلیف و دستوری را پذیرفتن، انعطاف پذیری.
به هر کجا که رَوی آسمان همین رنگ است :
در همه جا مشکل و گرفتاری وجود دارد و وضع به همین منوال و اوضاع زندگی به همین ترتیب است و فرق چندانی نمی کند.
بی چشم و رو :
نمک نشناس و قدر نشناس.
بی مایه فطیر است (فطیره) :
بدون زحمت و خرج کار پیش نمی رود.
(( حرف پ ))
پابند شدن :
گرفتار و اسیر چیزی یا کسی شدن به دلیل انس و علاقه یا به دلیل اخلاقی و وجدانی.
پاپوش درست کردن :
برای کسی دردسر و مزاحمت به وجود آوردن و موقعیتش را خراب کردن.
پا در کفش کسی کردن :
مزاحمت، فضولی و دخالت در کار کسی.
پا را به اندازه گلیم خود باید دراز کرد:
در انجام کارها باید خد و مرز خود را شناخت و به اندازه شأن و وسع و توان خود پیش رفت.
پا روی دم کسی گذاشتن :
کار به کار کسی داشتند و با دخالت و ایجاد مزاحمت او را اذیت کردن.
پارسال دوست، امسال آشنا :
به کسی که بعد از غیبت و مدت طولانی او را ببیند می گویند، یعنی قبلاً دوست و صمیمی بودیم، اما حالا فقط با یکدیگر آشنایی داریم
پاشنه ی در خانه ی کسی را کندن :
برای رسیدن به مقصود و یا گرفتن حق با اصرار و سماجت مدام به در منزل کسی رفتن
پایش لب گور است :
عمرش روبه پایان است، آخر عمرش است
پایان شب سیه سپید است :
نباید ناامید شد زیرا بالاخره پس از رنج و سختی خوشی و راحتی است
پته روی آب افتادن :
رسوا و برملا شدن، رو شدن و افشا شدن راز و رمز
پدر عشق بسوزد :
شکوه عاشق از دردها، غمها و دردسرهای عشق و عاشقی
پَر باز کردن :
از غم و رنج و سختی رهیدن و بیش از حد خوشحال شدن
پوست انداختن :
برای انجام کاری یا در برخورد با موقعیت نا موافقی رنج و مرارت و مشقت فراوان کشیدن
پرسان پرسان می توان رفت هندوستان(پرسون پرسون میشه رفت هندستون) :
پرسیدن عیب نیست و از پرسش و جستجو می توان به مقصود رسید و کامروا شد
پُز عالی، جیب خالی :
کسی که ظاهری آراسته و فریبنده دارد ولی پول و مال و منالی ندارد.
پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد :
اشاره به تأثیر همنشین بد، باید توجه داشت که فرزندان در هفت سال اول الگوپذیری آنها از والدین می باشد و در هفت سال دوم از معلم خود الگو می گیرند و در هفت سال سوم که به دوران بلوغ و نوجوانی و جوانی رسیده اند بیشترین الگوپذیری آنها از دوستان و گروه همتایان می باشد که در این دوران محیط بیشترین نفش را در سازندگی و یا تخریب شخصیت ایشان دارند .
پشت دست داغ کردن :
توبه از تکرار کاری به دلیل ضرر و پشیمانی و یا توقع بی جای طرف مقابل
پوشت گوش انداختن :
بی اعتنایی و بی اهمیتی نسبت به خواهش یا فرمان کسی.
پنچ انگشت یکی نمی شود :
همه انسانها بیشتر منظور همه فرزندان یک خانواده از لحاظ صفات و روحیات یکی جور و مثل هم نیستند.
پنچ انگشت را عسل کنی در دهانش بگذاری، انگشتت را گاز می گیره :
صفت آدم بی چشم و رو و قدر نشناس و نا سپاس.
پول بده سر سبیل شاه نَقّاره بزن :
اشاره مبالغه آمیز به قدرت و کار آمدی پول و یا همچنین رشوه در پیشبرد کارها
پول مثل چرک کف دست است :
همانطور که چرک دست بالاخره پاک شده و از بین می رود، پول هم بالاخره خرج می شود و نمی ماند
پول پول می آورد:
هر چقدر پول و سرمایه بیشتر باشد به همان نسبت سود و بازدهی آن بیشتر خواهد بود
پول را روی مرده بگذاری زنده می شود :
مبالغه در مورد کاربرد پول و ثروت
پولش از پارو بالا میره :
آدم بسیار ثروتمند و پولدار را می گویند :
پول علف خرس نیست :
اشاره به خرج تراشی و بیهوده خرج کردن پول
پیش قاضی و معلّق بازی؟! :
نزد آدم آگاه و همه فن حریف نمی توان ادعای زرنگی و زیرکی کرد و او را فریفت
پیه اش به تنت خورده :
گیر فلان کس یا فلان چیز یا فلان کار افتادن و ضرر و صدمه اش به دیگران رسیدن
پیمانه کسی پر شدن :
به دو معنی و بیشتر در معنی دوم:
1- صبر کسی تمام شدن.
2- عمر کسی به پایان رسیدن
((حرف ت ))
تا بوده چنین بوده :
از گذشته تا حال وضع به همین منوال بوده، روال کار از ابتدا تا حالا همین طور بوده.
تا تنور داغ است :
تا فرصت هست و موقعیت مناسب وجود دارد باید از آن استفاده کرد، باید توجه داشت که انسان نباید فرصت طلب و نان به نرخ روز خور باشد بلکه هر کار شایسته ای را در زمان خود و با توجه به شرایط به نحو احسن انحام دهد.
تا توانی دلی بدست آور/ دل شکستن هنر نمی باشد :
سفارش به محبت و مهربانی و شاد کردن یکدیگر و دوری از کینه و نامهربانی و دل شکستن
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد :
باید دید قسمت چیست و طالع و شانس در چه حد است. منظور خواست و اراده خداوند است.
تا چشم بر هم بزنی.....:
در مدت زمان خیلی کوتا، فوری و زود
تا کور شود هر آنکه نتواند دید :
خطاب به آدم حسود یا پیغام برنده به حسود
تا ریشه در آب است، امید ثمری هست :
هیچگاه نباید نا امید شد همیشه روزنه امیدی وجود دارد
تا گوساله گاو شود، دل صاحبش آب شود :
اشاره به انتظاری سخت و طولانی جهت رسیدن به نتیجه مطلوب
تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها :
با این که خبر از دهانی به دهان دیگر بزرگ و طولانی می شود، اما به هر حال در ابتدا نکته ای هر چند کوچک وجود داشته است، امام علی علیه السلام می فرماید: کسی که خودش را در مواضع تهمت قرار دهد، نباید کسی را که به او گمان بد برده است سرزنش کند
تحفه نطنز :
اصطلاحاً به چیز و حتی به شخصی بی مقدار و کم ارزش می گویند
تخم دوزرده کردن :
کنایه از کسی که کار کوچکی را بزرگ جلوه داده است
تخم مرغ دزد، شتر دزد می شود :
دزدی کوچک و بی اهمیت آخرش به دزدی بزرگ و رسوا کننده منجر می شود.
تدبیر دگر باشد و تقدیر دگر :
تدبیر و چاره جویی انسان در برابر تقدیر و سرنوشتی که از سوی خداوند رقم خورده هیچ است و قدرت مقابله با آن را ندارد و همان خواهد شد که خدا خواهد
ترحم بر پلنگ تیز دندان - ستمکاری بود بر گوسفندان :
رحم و شفقت نسبت به ظالم، ستم بر مظلوم است
ترس برادر مرگ است :
مساوی دانستن ترس و مرگ؛ و چه بسا که ترس به دلیل تکرار و استمرار بدتر از مرگ است
ترش کردن :
ناراحت شدن و درهم رفتن
ترشی نخوری یک چیزی می شی:
به طعنه و مسخره به کسی می گویند که تا حدی چیزی بلد است و از آن سر در می آورد.
ترک عادت موجب مرض است :
کنار گذاشتن عادت های منفی خصوصاً عادات طولانی مدتکار بسیار مشکلی است و موجب ناراحتی و آزار شخص و یا حتی بیماری روحی یا جسمی او می شود.
ترمز بریدن :
دور برداشتن و عدم خودداری در امری
تر و خشک با هم سوختن :
هنگامی که مقصر و بی تقصیر، گناهکار و بی گناه همه با هم مجازات شوند
تره خرد نکردن :
اعتنا نکردن و ارزش و اهمیت ندادن به کسی
تعارف آمد نیامد دارد :
تعارف باید سنجیده و حساب شده باشد زیرا ممکن است طرف مقابل آن را بپذیرد و شخص گرفتار و پشیمان شود.
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف :
بی حساب و بدون رنج و زحمت نمی توان به بزرگی رسید
تند رفتن :
مبالغه و زیاده روی کردن
تا بگی "ف" می گم(میگه) فرحزاد :
کسی که بخواهد از هوش و فراست خود تعریف کند
توبه گرگ مرگ است :
کسی که پیوسته توبه کند اما آن را بشکند و نتواند دست از عادت زشت خود بردارد مانند گرگ که طبیعت درنده خویی دارد و اگر کنار بگذارد و از خوردن حیوانات دیگر امتناع کند می میرد
توپش پره :
خیلی شاکی و عصبانی است
تو حرف دویدن :
داخل حرف دیگران شدن و قطع کردن سخن گوینده به خاطر حرف خود
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل :
نمود و اشاره مختصری به موضوع که از آن بتوان به مطالب و معنای فراوانی پی برد
تو دعوا نان و حلوا خیر نمی کنند:
در بین دعوا و شلوغی کسی به فکر رعایت چیزی نیست، انتظار هر حرف یا پیشامدی در میان دعوا می رود
تو قوطی هیچ عطاری پیدا نمی شه :
مطلب و سخن ناشنیده و غیر قابل قبول یا درخواست چیزی عجیب و غیر ممکن و دست نایافتنی
تو کوک کسی رفتن :
در بحر کسی رفتن و حواس خود را معطوف او کردن، سر از کار درآوردن و تجسس کردن
تو که لالایی بلدی چرا خودت خوابت نمی بره :
خطاب به نصیحت گو و صاحب نظری که خودش به آنچه می گوید عمل نمی کند
تو مو می بینی و من پیچش مو :
خطاب به آدم بی تجربه و ناپخته که سطحی و ظاهری با چیزی یا موضوعی برخورد کرده و عمیق و مو شکافانه آن را بررسی نمی کند
توی پول غلت می خوره :
اشاره به آدم بسیار ثروتمند و پولدار
توی دل ریختن :
مشکل یا غصه و ناراحتی را درون خود نگه داشتن و تحمل کردن و به رو نیاوردن
توی ذوق کسی زدن :
ایراد گرفتن و حقیر کردن کار یا رفتار کسی به طوری که از شور و شوق بیفتد
تیر به سنگ خوردن :
بی نتیجه ماندن کار و به مقصود و منظور نرسیدن، محروم و ناامید شدن از خواسته خود
تیری در تاریکی انداختن :
شانسی و با حدس و گمان کاری را انجام دادن
تیشه به ریشه زدن :
از هستی ساقط کردن، چیزی را از بیخ و بن و به طور اساسی قطع کردن و از بین بردن
تیغ زدن :
پول یا چیز مفت از کسی گرفتن، گوش بری
تیمم باطل است آنجا که آب است(وقتی آبه تیمم باطله) :
فرع در مقابل اصل، نامرغوب در مقابل مرغوب و هر چیز پست و بی ارزش در برابر نوع عالی آن به حساب نیامده و بی رونق و بی مقدار خواهد بود.
(( حرف ج ))
جانا سخن از زبان ما می گویی :
جانا دل خود را از زبان طرف صحبت شنیدن
جان به لب رسیدن :
تحمل رنج و سختی زیاد
جانماز آب کشیدن :
خشکه مقدسی و تظاهر به تقدیس و ایمان، در حدی که به پاکی جانماز شک کند
جای سوزن انداختن نیست :
شلوغی و ازدحام و فشردگی جمعیت به حدی است که به اندازه پایین آمدن سوزن جا وجود ندارد
جایی نمی خوابه(که) آب زیرش بره :
آدم زرنگ و زیرکی که کاملاً مواظب است و کاری نمی کند که باعث ضرر و زیانش شود
جسته گریخته :
حرف یا موضوعی که کم و بیش و پراکنده و ناقص گفته یا شنیده شود
جلوی حرف مردم را نمی توان گرفت :
سفارش در مورد بی اعتنایی به حرف مردم
جلوی ضرر را از هر کجا بگیری منفعت است :
در هر مرحله بتوان به ضرر و زیان خاتمه داد کمترین فایده اش ضرر نکردن بیشتر است
جمعتان جمعه، یکی تون کمه :
معمولاً کسی که تازه وارد جایی شود خطاب به جمع می گوید
جنگ اول به از صلح آخر :
وقتی تمام حرفها و قرار مدارها و حساب کتابها در همان ابتدای کار گفته و روشن شود، بعداً دلخوری و ناراحتی و مشکلی پیش نمی آید.
جنگ رزگری :
جنگ و جدال ساختگی برای گول زدن و سود بردن
جواب ابلهان خاموشی است
با نادان و یا کسی که خود را به نفهمی زده است نباید هم کلام شد و جوابش را داد
جوان ها در قفسند، پیرها در هوسند :
معروف است که پیرها بیشتر از جوان ها سر و گوششان می جنبد
جوجه را آخر پاییز می شمارند :
نتیجه کار آخرش مشخص می شود نباید از ابتدا زیاد دلخوش و امیدوار بود، هر کاری را باید به طور دقیق و با برنامه انجام داد و آخر کار منتظر نتیجه واقعی ماند
جوانی کجایی که یادت بخیر :
کسی که به پیری رسیده باشد و با تأسف و حسرت دوران جوانی و نشاط خود را بیاد آورد. مصرع اول آن چنین است: به پیری رسیدم در این کهنه دیر
جون به عزرائیل نمی ده :
سخت گیر، خسیس
جوانیه و نادانی :
تبرئه بعضی از جوانان توجیه حرکات و اعمال ناپسندشان
جون به جون کسی کردن :
برای فهماندن مطلب به شخص نفهم، لجوج، یا بد جنس و یا برای کنار از آمدن و جذب او از جان مایه گذاشتن و آخر هم تنیجه نگرفتن
جیک نزدن :
کوچکترین حرفی نزدن، صدایی از کسی در نیامدن
جیم شدن :
گریختن و ترک کردن جایی به طور پنهانی و ناگهانی
(( حرف چ ))
چاقو دسته خودش را نمی برد:
بستگان و نزدیکان به یکدیگر خیانت نمی کنند
چاه باید از خودش آب داشته باشد :
انسان باید ذاتاً خودش خمیره و وجود کاری را داشته باشد
چاه کن همیشه ته چاه است :
کسی که بدخواه دیگران باشد خود نیز دچار مشکل و گرفتاری خواهد شد
چاه نکن(چه مکن) بهر کسی اول خودت دوم کسی :
هر کس به دیگران بدی کند و ناراحتی بوجود آورد، خودش هم به آن دچار خواهد شد
چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است :
اول رسیدگی به وضعیت خود و خانواده و فراهم کردن آسایش آن ها سپس کمک به دیگران
چراغ ظلم تا صبح نمی سوزد :
ظلم و ظالم همیشه دوام نمی یابد
چپ چپ نگاه کردن :
نگاه خشم آلود و غضبناک و قهرآمیز
چپ می ره راست می آید :
کار یا حرف ناراحت کننده ای را مداوم تکرار کردن مثل: گله، بهانه گیری، توقع بی جا، منت گذاشتن و غیره
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی :
نتیجه کار نسنجیده و تحقیق نشده، پشیمانی و زیان است
چشم حسود کور:
انشاا.. کسی که نمی تواند خوشی و پیشرفت کسی را ببیند کور شود
چشم دیدن کسی را ندارد :
بسیار حسود و بدخواه است
چشم بسته غیب می گوید :
کسی که از موضوع روشن و واضحی خبر می دهد
چشمت روز بد نبیند :
در هنگام تعریف موضوع و صحنه بد و ناراحت کننده یا ترسناک که آرزو کنند شنونده از دیدن آن دور باشد و هیچگاه با آن مواجه نشود
چشم زدن :
نظر زدن، وقتی کسی یا چیزی با دیدن و تعریف کسی بیمار یا خراب، یا دچار خطر و ضرر شود
چنگی به دل نمی زند :
چیزی که جالب و دلچسب نباشد و مطبوع و مطلوب واقع نشود
چشم چشم را نمی بیند :
تاریکی بیش از حد
چشم و گوش بسته :
کسی که از حقایق امور آگاه نیست و چیزی نمی داند
چشم (و) هم چشمی :
رقابت از روی حسودی
چنته خالی شده :
تمام شدن، از دست دادن و نداشتن سرمایه یا علم و یا سخنی برای گفتن و ....
چوب خدا صدا نداره، اگر (وقتی) بزنه (هرکی بخوره) دوا نداره :
وقتی خدا بخواهد کسی را تنبیه کند و به طریقی چنان درمانده و گرفتارش می کند که شخص حتی فکرش را نکرده و راه چاره ای برایش وجود نداشته باشد
چوب خط پر شدن :
زیاد شدن بدهی و یا پر و لبریز شدن پیمانه عمر
چوب لای چرخ کسی گذاشتن :
اشکال تراشی و مزاحمت، جلوگیری از پیشرفت کار
چوپان بی مزد :
زحمت بی فایده، برای نادان و حق ناشناس رنح برده
چود خلت نیست، خرج آهسته تر کن :
باید متناسب با مقدار موجودی و در آمد خرج کرد.
چهار دیواری اختیاری :
معمولاً در جواب اعتراض همسایه در مورد ایجاد مزاحمت می گویند. یعنی صاحب خانه هستم و اختیار تام امور خانه خود را دارم
چهار چشمی نگاه کردن :
با دقت و کنجکاوی یا تعجب نگریستن
چهار میخه کردن :
محکم کاری کردن
چهار نعل تاختن :
تند روی در هر کاری
چیزی که عوض داره گله نداره :
نباید از مقابله به مثل ناراحت شد.
(( حرف ح ))
حاشا و کَلّا :
اصرار و لجاجت، یکدندگی و پافشاری روی حرف خود.
حرفت مفت، کفشت جفت :
کسی که مزاحمی را جواب کرده، عذرش را بخواهد و راه خروج را نشانش دهد
حرف حق تلخه :
چون بسیاری از حرف های درست و به حق، واقعیتی تلخ و غیر قابل انکار را بیان می کنند و ممکن است به ضرر بعضی تمام شود
حرف توی دهن کسی گذاشتن :
نظر خود را به دیگری القا کردن و حرفی راکه نگفته از قول او گفتن
حرف، حرف می آورد :
به هنگام سخن گفتن از چیزی، حرف به موضوعات دیگر نیز کشیده شده و حرف های جدیدی بوجود می آید
حرف مردم تمامی ندارد :
اشاره به این که هر کاری کنی مردم بالاخره چیزی می گویند و جلوی حرف و ایرادگیری آن ها را نمی توان گرفت
حرف دهنت را بفهم :
به کسی که هنگام صحبت به دلیلی از ادب خارج شده و حرف نامربوطی زده و به مخاطب توهین کند
حرف گل انداختن :
گرم شدن صحبت
حرف حساب جواب ندارد:
سکوت در برابر حرف حق و درست و به جا
حرف راست را باید از بچه شنید :
از آنجا که بچه ها فطرتی پاک و دست نخورده دارند و دروغ و ریا را نمی شناسند، و از طرفی قوه تشخیص خوب و بد یا نفع و ضرر را ندارند هر چه می گویند عین حقیقت و از ته دل می باشد
حساب به دینار، بخشش به خروار :
در هنگام کرم و بخشش دقت و حسابگری وجود ندارد، اما در حساب و کتاب باید دقیق بود وحتی یک دینار را حساب کرد
حساب حسابه، کاکا برادر :
حساب و کتاب و جای خود، دوستی و برداری هم به جای خود
حساب سرانگشتی :
حساب سطحی و سرسری و نه چندان دقیق
حسنی به مکتب نمی رفت، وقتی می رفت، جمعه می رفت :
کنایه از وقت نشناسی و انجام کار بی موقع
حسود هرگز نیاسود :
حسود هیچگاه آرامش و آسایش ندارد همیشه از خوشی و پیشرفت دیگران ناراحت و در رنج و حسرت است.
حق به حق دار می رسد :
سرانجام حق به صاحب و سزاوار حق می رسد
حق گرفتنی است نه دادنی :
نباید منتظر رسیدن حق و حقوق خود شد بلکه به دنبال آن رفت و آن را مطالبه کرد زیرا کسی آن را به آدم تعارف نمی کند
حق نان و نمک :
دو طرف که سالها با یکدیگر رفیق و صمیمی بوده باشند و بارها با هم سر یک سفره غذا خورده و از نان و نمک یکدیگر استفاده باشند، به گردن هم حق نان و نمک دارند
حلال زاده به دائیش می رود :
اشاره به این که معمولاً بیشتر اشخاص طرز رفتار و حرکاتشان موروثی است
حمام زنانه :
جای شلوغی که صدای همهمه در آن پیچیده باشد.
حلوای تن تنانی، تا نخوری ندانی :
در جواب کسی می گویند که از وضعیت یا از فرد یا چیزی سؤال کند، یعنی: قابل شرح و تعریف نیست و خودت باید امتحان کنی.
حناش رنگ ندارد :
کسی که نزد دزگیران آبرو نداشته و قول و عملش بی ارزش باشد، کسی که قبولش نداشته باشند.
حیا را خورده، آبرو راقی کرده :
آدم بی شرم و بی آبرو و بی ادب، سکی که اختیار زبان خود را نداشه و هر چه بخواهد می گوید و یا هر کاری می خواهد انجام می دهد.
(( حرف خ ))
خار شدن و در چشم کسی فرو رفتن :
مزاحم پیشرفت و خوشی کسی شدن.
خالی بستن :
دروغ گفتن ادعای پوچ و تو خالی.
خانه روشن کردن :
اشاره به محتضر و در حال مرگی که برای دقایقی حالت سلامت و هوشیاری در او ظاهر می شود.
خدا عاقبتش را به خیر کند :
انشا الله سرانجام کارش به خیر و خوبی پایان پذیرد.
خدا خر را شناخت بهش شاخ نداد :
کسی که قابلیت و لیاقت نعمتی از نعمت های خداوند را نداشهت و از آن محروم باشد، چرا که اگر آن نعمت را می داشت از آن سوءاستفاده می کرد.
خدا گر ز حکمت ببندد دری / به(ز) رحمت گشاید در دیگری :
تمام درها یک جا و یبکاره به روی کسی بسته نمی شود.
خدا جای حق نشسته :
هنگامی که کسی نتواندحق تضییع شده خود را از زورگو بگیرد و مظلوم واقع شود مطمئناً خداوند حق او را خواهد گرفت و ستمگر را مجازات خواهد کرد.
خدا روزیت را جای دیگر حواله کند :
جواب رد به گدا یا متوقع سمجی که به چیز یا کسی امید بسته و چشم طمع دوخته و پیش خود حسابی باز کرده است.
خدا شفایت بدهد :
اصطلاحاً به کسی می گوید که کار غیر عاقلانه انجام دهد یا رفتار حواس پرتانه و دیوانه وار داشته باشد.
خدا هیچ عزیزی را ذلیل نکند :
دعا یا گله کسی که از پا در آمده و از نظرعزت و مقام تنزل یافته و زمین خورده است.
خدا یکی، زن یکی :
حرف کسی که همسر خود را یا دوست دارد و در دلش فقط عشق یک نفر می گنجد و یا از عهده همان یکی هم بر نمی آید.
خر از پل گشتن :
از پیش رفتن کار و به نتیجه و مقصود رسیدن.
خشت اول چون نهاد(نهد) معمار کج / تا ثریا می رود دیوار کج :
هر کاری باید از راه صحیح و با فکر و منطق و پایه گذاری گردد، اگر نه تا آخر دچار مشکل و اشتباه خواهد شد و نتیجه درستی هم نخواهد داشت.
خر ما از کره گی دم نداشت :
اظهار بدشانسی و به همین دلیل قید چیزی را زدن.
خر بیار باقالی بارکن :
هنگام پیش آمدن آشوب و موقعیت آشفته و خراب می گویند.
خر چه داند قیمت نقل و نبات :
ادم نفهم و نادان، خوب و بد، بهترین و بدترین و با ارزش و بی ارزش در نظرش یکی است و قدر و قیمت هیچکدام برایش فرقی نمی کند، بنابراین با هر کس باید مطابق وضع و شأن خودش رفتار کرده و همانقدر به او ارزش داد.
خروس بی محل :
بی موقع به جایی رفتن یا کاری را انجام دادن یا حرفی گفتن.
خشکش زد :
از تعجب به صورت چوب خشک در آمدن، در جا بی حرکت شد.
خلایق هر چه لایق :
هر کس همانقدر و هر گونه که لیاقت و شایستگی دارد نصیبش می گردد.
خم رنگرزی نیست :
به کسی گفته می شود که بخواهد کارش زود انجام شود و طرف مقابل را وادارد به عجله و سرعت عمل کند.
خنده بر هر درد بی درمان دواست :
با حفظ نشاط و روحیه شادمانی حل یا فراموش کردن دردها و مشکلات آسانتر و سریع تر خواهد شد.
خواب دیدی خیر باشه :
به کسی می گویند که در مورد کاری غرض و مقصود خاصی داشته و یا در اوهام و خیالات خام و تصورات شیرین بسر برد.
خواب خر گوشی :
مثل خرگوش با چشم باز در خواب بودن کنایه از غفلت و بی توجهی به اطراف.
خواب زن چپه :
عقیده بر این است که زن هر خوابی که می بیند برعکس آن تعبیر و واقع می شود
خواستن توانستن است :
با اراده و پشتکار حتماً به مقصود خود خواهیم رسید
خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو :
سفارش به وفق دادن خود با همگان و تبعیت از اکثریت
خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شو :
سفارش به رعایت حق و حقوق و عمل به وظیفه شرعی است که اگر جمعی نیز شما را به تمسخر بگیرند، شما خود باید مواظب بوده و مأمور به انجام وظایف و تکالیف الهی باشید
خود را گم کردن :
گذشته و اصلیت خود را از یاد بردن، کسی که وقتی به جایی و به وضعیت بهتری رسید وضعیت سابق خود را فراموش کند و دچار غرور و خود خواهی شود
خود را به موش مردگی زدن :
مقصری که با زیرکی خود را ضعیف و بی گناه جلوه دهد
خودش می برد، خودش می دوزد :
کسی که کاری را که به دیگری هم مربوط است سرخود و به تنهایی، بدون مشورت و نظر خواهی شروع کند، انجام دهد و به اتهام برساند. خود خواه
خوش و بش کردن :
سلام و احوالپرسی و تعارفات گرم و محبت آمیز
خود کرده را تدبیر نیست :
کسی که اعمالش باعث ناراحتی، ضرر یا گرفتاری خودش شده، چاره ای ندارد جز تحمل
خودم کردم که لعنت بر خودم باد :
کسی که خودش موجبات ناراحتی و پشیمانی خود را فراهم آورده این جمله را با شماتت به خود می گوید
خون دل خوردن :
در مورد چیزی یا کسی رنج و حسرت و عذاب فراوان متحمل شدن
خون را با خون نمی شویند :
فساد و جنایت را با مثل آن تلافی نمی کنند، مقابله به مثل نکردن
خون که نکردم :
خطا و گناه بزرگی که مرتکب نشده ام حرف کسی که گرفتار مخمصه و ستم شده باشد
(( حرف د ))
دارندگی و برازندگی :
در مورد اشخاصی بکار می رود که با پول خود صاحب برازندگی و جاه و مقام شده اند نه با عقل و درایت. لا جرم تو نگری بزرگ منشی می آورد
دایه ی مهربان تر از مادر! :
دلسوزی و دخالت بی جا و خود سرانه
در این دنیا دلی بی غم نباشد /اگر باشد بنی آدم نباشد:
اشاره به این که همه انسان ها کم یا زیاد به گونه ای غم و گرفتاری دارند
در باغ سبز نشان دادن :
در شروع کاری، جهت سوء استفاده رفتار و وعده های فریبنده داشتن
در بیابان لنگه کفش(کفشی،کفش کهنه) نعمت است :
در موقع سختی و تنگنا حتی کمترین و بی ارزش ترین چیزها به حساب می آید و به درد می خورد
در خونه باز :
مهمان دوست، کسی که در خانه اش همیشه به روی مهمان باز است
در دیزی باز است، حیای گربه کجا رفته؟ :
اشاره به شخصی بی ملاحظه که از محبت و نجابت و بزرگواری کسی سوء استفاده کند
درز کردن :
خبری منتشر و پخش شدن
در عفو لذتی که در انتقام نیست :
سفارش به بخشش و گذاشت به هنگام قدرت و توانایی در گرفتن انتقام
در کار خیر، حاجت هیچ استخاره نیست :
برای انجام هر کار درست و خیر نباید شک و تردید داشت و از این و آن پرسید یا حتی استخاره کرد
در ناامیدی بسی امید است :
نباید قطع امید کرد و تا آخرین لحظه باید امیدوار بود
دری به تخته خوردن :
به وجود آمدن فرصت و اتفاقی سودمند و غیره مترقبه
دروغگو کم حافظه است :
از آنجا که دروغگو می خواهد از چیزی غیر واقعی و ساختگی سخن بگوید طبعاً کلامش محکم و بدون اشتباه نخواهد بود، بنابراین در گفته هایش اختلاف و ضد و نقیض به وجود آمده و دروغش آشکار می گردد
در همیشه روی یک پاشنه نمی گردد :
اوضاع دایم به یک حال نمی ماند
دزد ناشی به کاهدون می زنه :
بی تجربه گی و همچنین بد شانسی باعث شکست و هر کار است
دست از پا درازتر :
شکست خورده و ناامید و به نتیجه نرسیده
دست از سر کچل برداشتن :
کسی را رها کردن و آزار ندادن و کاری به کارش نداشتن
دست بالای دست بسیار است :
زورگویی که به زیر دست و ضعیف تر از خود ظلم و بدی کند، بالاخره ظلم تر و قدرتمندتر از او نیز پیدا خواهد شد که به خود او ظلم کند و حسابش را برسد. و حتی از نظر رتبه عملی و موقعیت اجتماعی نیز افرادی وجود دارند که به صورت سلسله مراتب هر یک مافوق دیگری می باشند
دست بوس :
عرض ادب و سلام خدمت کسی گفتن
دست به دامن کسی شدن :
به کسی متوسل شدن و پناهنده شدن
دست به دست سپرده :
نظیر: از هر دست بدهی از همان دست پس می گیری
دست به سیاه و سفید نزدن :
بیکاره و تن پرور بودن و هیچ کاری انجام ندادن
دست به عصا :
محتاطانه، با دقت و ملاحظه رفتار کردن
دست چپ و راست را تشخیص ندادن :
قدرت فهم و تشخیص نداشتن، نادان و مبتدی بودن
دستِ رد بر سینه کسی زدن :
کسی را طرد و نا امید کردن و جواب منفی دادن
دستش از گور بیرون مانده :
مرده ای که حتی در زیر خاک هم نگران حال وضع نزدیکان خود باشد
دستش به دهنش می رسه :
کسی که وضع مالی نسبتاً خوبی دارد و محتاج دیگران نیست
دست شکسته دنبال کار می رود، اما دل شکسته نمی رود :
در واقع ورحیه و عشق و علاقه موجب انجام و پیشبرد کارهاست نه زحمت و تلاش ظاهری اهمیت روحیه و علاقه به کار در مقابل تلاش جسمی
دستش از دنیا کوتاه است :
معمولا برای جلوگیری از غیبت پشت سر مرده می گویند، یعنی دیگر در این دنیا نیست که از خود دفاع کند
دستش نمک نداره :
کسی که هر چه به این و آن محبت و خوبی می کند قدر آن را نمی دانند و یا این که در مقابل بدی می بیند
دست کسی را تو پوست گرد و گذاشتن :
کسی را لنگ و معطل گذاشتن
دست کسی را خواندن :
فکر کسی راخواندن
دست کم گرفتن :
کم ارزش شمردن و به حساب نیاوردن چیزی یا کسی، کوچک و ناچیز تلقی کردن
دسته گل به آب دادن :
خرابکاری کردن
دستی از دور بر آتش داشتن :
از دور شاهد ماجرا بودن و از دشواری ها یا خطرات کار اطلاع نداشتن
دعوا سر لحاف ملاست :
برای رسیدن به مقصود چیزی را بهانه قرار دادن
دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد:
به دو معنی:
1 - دیوانه عشق خدا شدن
2 - از دست دادن عقل و شعور و این که آدم دیوانه از فکر و خیال و دغددغه های زندگی آسوده است
دل به دریا زدن :
ترس و تردید را کنار گذاشتن و هر چه باداباد گفتن و با شجاعت اقدام کردن
دل دادن و قلوه گرفتن :
گفتگو و هم صحبتی همراه با علاقه و صمیمیت بین دو طرف
دل دل کردن :
تردید داشتن، مردد بودن
دل به دل راه دارد:
دوستی و محبت راه دل را به دل باز کرده و قلب ها را به یکدیگر ارتباط می دهد، عشق و علاقه دو طرفه است
دلِ پُر داشتن :
از دنیا یا از کسی گله و ناراحتی داشتن
دلش طاقچه ندارد :
کنایه از کم صبر و طاقت بودن
دلی از عزادر آوردن :
بعد از مدتی کاری را به دلخواه و مطلوب و درست و حسابی انجام دادن و سیراب شدن
دلش مثل آیینه است :
کنایه از آدم صادق و بی ریا و بی غل و غش
دُم در آوردن :
پررویی و زبان درازی
دُم به تله ندادن :
گیر نیفتادن به جهت زرنگی و زیرکی
دُم به کول گذاشتن( دمش رو گذاشت رو کولش) :
نا امید و شکست خورده پی کار خود رفتن، ترسیدن و خود را جمع و جور کردن
دندانِ اسب پیشکشی را نمی شمارند :
در مورد ارزش و قیمت یا عیب و ایراد هدیه و چیز مجانی دقت و حساب کتاب نمی کنند
دندان تیز کردن :
چشم طمع به چیزی یا کسی دوختن
دندان روی جگر گذاشتن :
صبر در گرفتاری و بلا، صبر غیر قابل تحمل
دندانی را که درد می کند باید کند انداخت دور :
قید کس یا چیزی را که مزاحم است و فایده ای ندارد باید زد.
دنیا رو آب ببره فلانی را خواب می بره :
بی غم و بی خیال، آدم خونسرد و آسوده خاطر
دنیا محل گذره :
این جهان ماندنی نیست و هر چه از خوبی و بدی در آن است می گذرد و تمام می شود
دنیا همین صد سال اولش سخت است :
اشاره به این که در دنیا و در زندگی آسودگی و راحتی وجود ندارد
دو به شک :
دچار شک و تردید بودن، در مورد چیزی مردد بودن
دو به هم زنی :
دعوا و نفاق افکندن بین دو نفر
دو پا داشت دو پای دیگر هم قرض کرد :
فرار و گریز به آخرین حد شتاب
دو پا را در یک کفش کردن :
سماجت و لجاجت بر سر حرفی یا انجام کاری حتی دور از عقل و منطق
دود از سر یا کله بلند شدن :
داغ کردن و شوکه شدن بر اثر شنیدن حرفی بسیار ناباورانه و حیرت انگیز
دود از کنده بلند می شود :
سالمندان از جوانان کار آمدتر و قابل ترند
دود چراغ خوردن :
رنج بردن در طلب چیزی به خصوص تحصیل علم دانش
دودش تو چشم خورد می ره :
نتیجه کار بد نصیب خودت خواهد شد
دود شده رفته هوا :
چیزی یا کسی غیب و ناپدید شدن، از بین رفتن هستی و سرمایه
دوره وانفسا :
دوره یا زمانه ای که هر کس وای بر من می گوید و به فکر نجات خویش از گرفتاری و مهلکه است.
دوری و دوستی :
دیدار و ملاقات هر چه کمتر و دیر به دیرتر انجام شود، ارزش و احترام و محبت طرفین نسبت به یکدیگر بیشتر شده و بیشتر نیز حفظ می شود و قوام می یابد، چرا که در کثرت دیدار خواه دلخوری پیش می آید
دوست مرایاد کند یک هل پوک :
هدیه هر چند هم اندک و کم ارزش حتی در حد یک دانه هل پوک باشد، نشان می دهد به یاد دوست هستیم و به او علاقه داریم
دوستی خاله خرسه :
دوستی غیر عاقلانه واز روی نفهمی و نادانی، دوستی که از دشمنی بدتر و آسیب رساننده تر و عذاب آورتر باشد
دو قورت و نیمش باقی است :
کسی که به جای تشکر و قدر دانی از خدمت و محبت دیگری و یا به جای معذرت خواهی از خطای خود با پررویی و توقع بی جا مدعی و طلبکار هم بشود
دهن لق :
راز نگه ندار، کسی که هر حرفی را زود برای این و آن بازگو می گند و حتی قادر به نگه داشتن اسرار خود نیست
دیدار به قیامت :
نا امیدی از ملاقات بعدی به دلایل مختلف مثل قهر، غیبت طولانی و...
دیر اومدی زود می خواهی بری :
به تازه کار و تازه واردی که برای رسیدن به هدف و موقعیت مطلوب عجله داشته باشد و بخواهد خیلی سریع به مدارج بالا برسد
دیگ به دیگ می گه روت سیاه :
بد نامی که از دیگران عیب و ایراد بگیرد
دیوار موش داره موش هم گوش داره :
در سخن گفتن باید محتاط بود و هرجا و در میان هر جمعی نباید هر حرفی را زد، زیرا ممکن است کسی خبر چینی کرده و آن را باز گو کند
دیواری از دیوار کن(اون، من) کوتاه تر گیر نیاوردی؟ :
به کسی که از بین چندین نفر یکی را که از همه بی تقصیرتر است برای انتقام گرفتن یا خالی کرده عقده خود و یا حتی انجام کاری انتخاب کند
دیوانگی شاخ و دُم ندارد :
منظور این است که هر کسی کاری بدون فکر کند دیوانه است چون نتیجه عمل هر دو یکی است
(( حرف ر ))
راه گم کردی؟ :
به عنوان گله یا تعجب به کسی که پس از مدت ها پیدایش شده و نزد کسی برود می گویند
راه باز است و جاده دراز :
مانعی برای رفتن وجود ندارد، معمولاً در مواقع قهر و یا هنگامی که کسی نصیحت و ممانعت برای عدم انجام کار نا اصلاح را بپذیرد، به طرف مقابل می گویند
رحم خوب است، اگر(و لو) در دل کافر باشد :
سفارش و تمجید از رحم و مروت و مهربانی
رطب خورده منع رطب چون کند؟ :
کسی که دیگری را نصیحت کرده و از انجام کاری باز می دارد، اما خود رعایت نکرده و آن کار را انجام دهد مسلماً نصیحتش بی اثر خواهد بود
رفت آنجا که عرب نی انداخت :
جای نا معلوم و ناشناخته
رفتنش با خودشه، آمدنش با خدا :
به کسی را که از زمان باز گشتش بی اطلاع باشند می گویند
رنگ رخساره خبر می دهد از سرّ ضمیر:
چهره و رنگ و رو و سر و وضع شخص نشان دهنده احوال درونی اوست مثلاً رنگ زرد نشان دهنده کسالت و بیماری است، رنگ سرخ نمایانگر خجالت یا عصبانیت، و یا بی حوصلگی و نامرتب بودنش گویای آشفتگی و پریشان حالی اوست
رو دست خوردن :
فریب خوردن
روده برزگه، روده کوچیکه رو خورد :
مبالغه برای نشان دادن شدت گرسنگی
رو راستی :
صداقت و یکرنگی
روز از نو، روزی از نو :
به صورت اول در آمدن و بازگشتن به حالت نخست، تکرار کاری را از اول
روزی دست خداست :
رزق و روزی و مقدار آن را خداوند معین می کند و هیچ آفریده ای را بی نصیب نمی گذارد
روزی میهمان پیش پیش می آید :
نباید از آمدن میهمان ناراحت شد چون بنابر عقیده مسلمانان، میهمان رزق و روزی معین خود را به همراه می آورد و یا حتی قبل از آمدنش روزی اش می رسد
رو که نیست، سنگ پای قزوینه :
پررویی و وقاحت
روی پای خود بند نبودن :
از فرط شور و شوق آرام و قرار نداشتن
روی پر قو خوابیده :
کسی که در ناز و نعمت و در آسایش و راحتی خیال به سر می برد
روی دست کسی زدن یا بلند شدن :
از کسی پیشی گرفتن، به رقابت با کسی برخاستن
ریش گرو گذاشتن :
غیرت و شرافت و مردانگی را گرو گذاشتن و ضمانت کردن
ریش و قیچی را دست کسی دادن :
اختیار تام و کامل در مورد چیزی یا کاری به کسی دادن
ریگ به کفش داشتن :
کسی که به همانگونه که ظاهرش نشان می دهد نیست و عیب و علت و خلاف و نا خالصی در کار یا نیتش وجود دارد
(( حرف ز ))
زاغ سیاه کسی را چوب زدن :
تعقیب کردن و زیر نظر داشتن کسی تفتیش و تجسس احوال کسی را کردن
زبان به دهان گرفتن :
ساکت شدن و حرف نزدن
زبانت را گاز بگیر :
امر به حرف نزدن به کسی که حرف نا مربوطی مثل توهین به مقدسات و یا نفوس بد بر زبان جاری کرده باشد
زبان خوش، مار را از سوراخ بیرون می کشد :
اشاره به تأثیر خوش زبانی و بکار بردن الفاظ نیکو و پسندیده
زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد :
احتیاط در سخن گفتن و پرهیز از گفتن حرفهای نیشدار و خطر ناک که ممکن است به قیمت جان تمام شود
زبانم، مو در آورد:
اشاره به تکرار بیش از حد حرفی یا توضیحی و یا درخواستی
ز تعارف کم کن و بر مبلغ افزا( تعارف کم کن و بر مبلغ افزا):
به کسی می گویند که با تعارفات بیهوده مرتب حاشیه می رود و اصل مطلب را بیان نمی کند
زخم شمشیر خوب می شود، زخم زبان خوب نمی شود :
واقیعتی غیر قابل انکار این که چه بسا جراحات هولناک که معالجه شده تاما اثر زخمی که از یک سخن سوزاننده و تأثیرگذار بر جای می ماند همیشه در دل و ذهن باقی و ماندگار خواهد بود و قابل ترمیم و اصلاح نیست.
ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است :
از آنجا که عشق با بی قراری و اضطراب و ناشکیبایی همراه است، با صبر و حوصله فرسنگ ها فاصله دارد.
زمستان تمام شد، روسیاهی به ذغال ماند :
در مواقعی می گویند که کسی بدی کرده و یا امیدی را نا امید کرده باشد، یعنی: بالاخره هر چه بود گذشت و یا هر طور بود مسئله حل و کار انجام شد اما سرافکندگی و خجالت برای آن شخص باقی خواهد ماند.
زن بلاست، انشاا... هیچ خانه ای بی بلا نباشد(زن بلای خونه است، خونه بی بلا نباشه) :
عقیده مردها نسبت به زن و یان که هر خانهای با وجود زن صفا و روشنایی و رونق دارد.
زنگوله پای تابوت :
کودک یا کودکانی را می گویند که در زمان پیری والدین متولد شده باشند.
زن و شوهر دعوا کنند، ابلهان باور کنند :
دعوای زن و شوهر موقتی و زودگذر است و نباید در اینگونه درگیری ها مداخله نمود.
زنی که جهاز نداره این همه ناز نداره، مردی که نون نداره این همه زبون نداره :
گفتگوی زن و شوهر برای خفیف کردن یکدیگر در مشاجره.
زهر ریختن :
آسیب رساندن و صدمه زدن به کسی.
زیر آب کسی را زدن :
از کسی بد گفتن و نزد دیگری بی اعتبار ساختن، وسیله بیکاری یا اخراج کسی شدن.
زیر پای کسی را خالی کردن :
نظیر: زیر آب زدن، یعنی با توطئه و سخن چینی موجب اخراج و بیکاری یا بی اعتباری کسی شدن.
زیر پای کسی نشستن :
با حرف های بی اساس و مغرضانه نظر کسی را عوض کردن و فریب دادن.
زیر سبیلی در کردن :
نادیده گرفتن و خود را به ناآگاهی زدن.
زیره به کرمان بردن :
پیشکش بی ارزش، متاعی را برای فروش یا استفاده به مرکز و محل تولید آن بردن.
(( حرف س ))
سالی که نکوست از بهارش پیداست :
چیز یا کار بد و نادرستی که آخر و نتیجه اش از همان اول معلوم باشد.
سایه کسی را با تیر زدن :
دشمنی و کینه بیش از حد نسبت به کسی داشتن.
سبک سنگین کردن :
درباره خوب و بد حرف یاکاری فکر رکدن و سنجیدن.
سبیل کسی را چرب کردن :
برای پیشرد کار با پول و رشوه طرف را راضی کردن.
ستاره سهیل شده :
کسی را که خیلی دیر به دیر بتوان دید.
سحر خیزباش تا کامروا شوی :
صبح زود از خواب بیدار شدن هم باعث سرحالی است و هم می توان به تمام کارهای روزانه رسیدگی کرد.
سخت بگیری، سخت می گذره :
کارها را باید ساده و آسان گرفت تا زندگی به راحتی سپری شود.
سرپاگوش بودن :
با دقت و حواس جمع گوش کردن.
سر از پانشناختن :
خوشحالی و شادمانی بیش از حد.
سربسته گفتن :
مطلبی را کمل و روشن بیان نکردن و آن را رد لفافه و به طور مختصر گفتن.
سربه بیابان گذاشتن :
به ستوه آمدن و فرار کردن از خانه و کاشانه بری آسوده شدن.
سر بزنگاه:
درست به موقع و در زمان حساس.
سر به سنگ خوردن :
بر اثر کار یا راهی اشتباه شکست خوردن و رنج و مرارت را تحمل کردن اما تجربه آموختن، گوشمالی و تنبیه شدن در اثر گردش روزگار.
سر به هوا:
کسی که دقت و تمرکز ندارد و حواسش جمع و دقیق نیست.
سر بی گناه پای دار می رود، ولی بالای دار نمی رود:
بی گناه ممکناست برای مدتی متهم شود، اما بالاخره بی گناهی اش معلوم می شود.
سر پیازی یا ته پیازی( سر پیازی یا ته پیاز) ؟ :
به کسی می گویند که بدون حق و اجازه خود را داخل حرف و کاری که به او مربوط نیست بکند یعنی تو چکاره ای .
سر پیری، معرکه گیری :
به کسی گفته می شود که در سن پیری کاری را که در شأن او نیست انجام دهد.
سر را با پنبه بریدن :
با نرم خوی و زیرکانه کار و نیت نا پسند خود را عملی ساختن کسی را گرفتار کردن.
سرش برای فلان کار درد می کند :
بسیار مشتاق انجام آن کار و تحمل مشکلات احتمالیش است.
سرش بره، قولش نمی ره :
آدم بسیار خوش قول و مورد اطمینان.
سرش به تنش زیادی می کنه :
کسی که سراغ خطر بزرگی می رود.
سرش به تنش می ارزد:
به شخص محترم و درست و حسابی می گویند.
سرش توحسابه :
اگاه و مطلع، و اهل حساب و کتاب است.
سرش تو لاک خودشه :
کاری به کار کسی ندارد.
سر کسی را زیر آب کردن :
کسی را مخفی و پنهان کردن یا کشتن و از بین بردن.
سر کسی شیره مالیدن :
گول زدن و مغبون کردن.
سر کیسه را شل کردن :
خرج کردن و بخشیدن
سُر مُر گُنده :
چاق و سلامت و سرحال.
سرو ته یه کرباس:
همه یک جور و مثل هم.
سر و دست شکستن :
شدیداً طالب چیزی یا کسی بودن و نسبت به آن اشتیاق فراوان نشان دادن.
سر و گوش آب دادن :
کسب اطلاع کردن، به دست آوردن خبر.
سری توی سرها در آوردن :
شدن، بزرگ و با قابلیت و سرشناس شدن.
سری که درد نمی کنه، دستمال نمی بندند :
بیهوده و بی مورد نباید خود را به دردسر انداخت و مشکل و نگرانی به وجود آورد.
سفره ی دل را باز کردن :
حرف دل و راز درون خود را با دیگران در میان گذاشتن.
سکوت علامت رضاست:
سکوت در برابر نظرخواهی یا در قبال انجام کار و یا معامله، به منزله پذیرفتن و رضایت به انجام آن کار می باشد.
سگ دو زدن؛ سگ دو :
تلاش و دوندگی بیش از حد در پی کسب روزی یا برای انجام کاری.
سگ زرد برادر شغال است:
دو چیز یا دو نفر که در بدی مثل هم باشند.
سگرمه هایش توهم رفتن :
اخم کردن.
سگ سوزن خورده :
بی قرار، سردرگم و پریشانی که بی وقفه و بی هدف در تلاش و تقلا باشد.
سگش به این می ارزد:
مبالغه در برتری چیزی یا فردی بر چیز یا فرد مشابهش.
سگش به از خودشه :
در مورد کسی یا بچه ای که از او تعریف بی مورد شده می گویند.
سنگ بزرگ علامت نزدن است :
طرح ها و نقشه ها و یا تهدیدهای بزرگ و بیش از حد توانایی که از انجام آن غیر ممکن باشد.
سنگ تمام گذاشتن :
کاری را به طور کامل و به نحو احسن و شایسته انجام دادن و از هیچ چیزکم نگذاشتن.
سنگ روی سنگ بند نشدن :
چیزی در جای خودش باقی نماندن و هرج و مرج بوجود آمدن.
سنگ کسی را به سینه زدن :
از کسی طرفداری و جانبداری کردن.
سلام سلامتی است:
کمترین فایده سلام خیری است که در این کلمه وجود دارد و شخص با ادای آن در واقع برای طرف مقابل آرزوی سلامتی و برکت می کند.
سیر از گرسنه خبر نداره، سوار از پیاده :
ثروتمند و توانگر از حال و درد فقیر و بی نوا بی خبر است.
سیر به پیاز می گه بو می دی :
کسی که خودش پر از عیب و ایراد است اما کوچکترین عیب دیگران را بزرگ جلوه می دهد.
سیلی نقد به از حلوای نسیه :
هر چه نقد به دست آید هر چند کم و اندک باشد بهتر از چیزی است که زیاد اما دیر و با وعده و وعید به دست آید.
(( حرف ش ))
شال و کلاه کردن :
آماده رفتن شدن.
شانه خالی کردن:
از زیر کار در رفتن و آن را به عهد نگرفتن.
شاهنامه آخرش خوشه :
باید منتظر نتیجه شد و آخ رکار را دید و به پیروزی های موقتی امیدوار نبود.
شتر با بارش گم می شود:
جایی که خیلی شلوغ و در هم و برهم باشد.
شتر در خواب بیند پنبه دانه، گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه :
حساب های خوش خیالانه پیش خود کردن، آرزوهای دور و دراز.
شتر دیدی، ندیدی :
سفارش به راز نگهداری و دیده را نادیده گرفتن.
شتر سواری دولا دولا نمی شود :
استفاده از وسیله نامناسب جهت پوشاندن عیب و پنهان داشتن گناه و تقصیر.
شتری است که در خانه همه می خوابد:
مسأله یا موردی است که برای همه پیش می آید مثل ازدواج یا مرگ .
شریک دزد و رفیق قافله:
دو رو و منافق، کسی که در ظاهر دوستی کند، اما در باطن دشمن یا کمک و همراه دشمن باشد.
شستم خبردار شد :
مطلع و با خبر شدن از موضوعی پوشیده و پنهان، پی بردن به رمز و راز، متوجه و ملتفت چیزی شدن.
شِکر آب شدن:
بین دو نفر کدورت و اختلاف بوجود آمدن.
شُکر نعمت نعمتت افزون کند، کفر نعمت از کف بیرون کند :
تشکر از خدا به خاطر نعمت های فراونش موجب لطف و بخشش بیشتر اوست و گله و ناسپاسی موجب از دست رفتن نعمت ها خواهد شد.
شکم گرسنه دین و ایمان ندارد :
آدم فقیر و گرسنه دیگر به فکر دین و آخرت نیست و برای رفع گرفتاری خود ممکن است دست به هر کاری بزند.
شلم شوربا :
درهم برهم و آشفته، چیز یا جای بی سروسامان.
شمشیر از روبستن :
آماده برای جنگ و جدال.
شمشیر را غلاف کردن:
ترک مجادله و مخاصمه، آشتی کردن.
شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند :
کسی که وارد جمعی، به خصوص جمع دوستان می شود.
شنونده باید عاقل باشد :
هر حرفی را که از دیگران شنیده می شود نباید فوراً باور و قبول کرد بلکه باید با عقل و منطق آن را سنجید.
شنیدن کی بود مانند دیدن:
توصیف اشخاص و اشیاء و اماکان دیدنی نمی تواند به اندازه دیدن آن ها مفید باشد.
شورش را در آوردن :
از حد گذراندن هر چیز.
شهر فرنگه، از همه رنگه :
در وصف احوال عجیب و غریب یا چیزهای جورواجور می گویند.
شیرم را حرامت می کنم ( شیرم را حلالت نمی کنم ) :
هنگامی که مادر از فرزند خود رضایت نداشته باشد یا بخواهد او را از انجام کاری منع و منصرف کند می گوید.
شیرین بیا، شیرین برو :
کم بیا، کم برو تا شیرین و عزیز باشی.
شیری یا روباه :
به کسی که بعد از انجام کاری یا آوردن پیغامی برگشته باشد می گویند، یعنی مثل شیر پیروز و کامروا و با دست پر بازگشته ای یا شکست خورده و با دست خالی، مثل روباه؟
شیله پیله نداشتن :
درست کار و با خلوص نیت، ساده و بی کلک.
(( حرف ص ))
صابون به دل مالیدن :
خود را برای کسب لذت روحی یا جسمی آماده کردن، وعده و وعید خوش به خود دادن.
صبر ایوب :
صبر فراوان و طولانی مدت.
صدا از دیوار در بیاد از فلانی در نماید صداش در نماید :
کم حرف و بی صدا، در بعضی مواقع سکوت از روی ترس یا تعجب و یا شنیدن حرف حق و درست نیز گفته می شود .
صد تا چاقو بسازه یکیش دسته نداره:
وصف دروغگو.
صد تا یک غاز :
حرف های بی ارز و بی سروته.
صغری کبری چند :
مقدمه چینی، حاشیه رفتن.
صلاح مملکت خویش خسروان دانند :
هر کس مصلحت کار خود را بهتر از دیگران تشخیص می دهد.
صنار بده آش، به همنی خیال باش :
برای ناامید و منصرف کردن کسی می گویند که به چیزی امید بسته و دل خوش کرده باشد.
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست / ای برادر سیرت زیبابیار:
ظاهر و صورت زیبا به درد نمی خورد، باطن زیبا و اخلاق و روحیات نیکو داشتن ارزشمند و موجب موفقیت و عزت انسان در برابر خدا و دیگران است.
صورتش را با سیلی سرخ نگه می داره :
اشاره به حفظ آبرو کردن.
(( حرف ض ))
ضرر تلخه :
ضرر اگر کم هم باشد ناراحت کننده است.
(( حرف ط ))
طاقچه بالا گذاشتن :
ناز کردن همراه با قهر به منظور بیشتر منت کشیدن طرف مقابل.
طبل تو خالی:
ظاهری با هیبت و پر صروصدا، اما درون و باطنی پوچو تو خالی.
طلا که از خودش پاکه، چه منتش به خاکه :
شخص پاک و درستکار برای اثبات بیگناهی خود، به رفع و روجع و شاهد واسط نیاز ندارد.
طوطی وار :
یاد گرفتن چیزی یا گفتن حرفی بدون فکر و دانستن معنی آن مثل طوطی .
(( حرف ظ ))
ظاهر و باطن :
بی ریا، روراست و ساده، دل و زبان یکی بودن.
(( حرف ع ))
عاقبت جوینده یابنده بود:
هر که جویای هر چه باشد بالاخره آن را بدست خواهد آورد زیرا هیچ چیز در برابر همت و تلاش و پشتکار انسان غیر ممکن و دست نیافتنی نیست.
عاقلان دانند :
به دو معنی:
1 - به کسی می گویند که عیب و بدنامی خود را روی دیگری بگذارد و بر عکس حرف بزند.
2 - حرف کسی که از چیزی سر در نمی آورد.
عجله کار شیطان است :
هیچ کاری با عجله و اضطراب به سرانجام خیر و نتیجه درست و مطلوب نخواهد رسید.
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد :
اگر خدا بخواهد چه بسا دردسرها و توطئه ها و دشمنی ها به دست خود دشمن موجب خیر و برکت می گردند.
عروس هزار داماد:
منظور دنیا و بی وفائی آن است که هر روز بر وفق مراد کسی است و روز بعد از او روی می گرداند.
عزرائیل هم رغبت نمی کنه طرفش بیاد :
اشاره به آدم زشت و لاغر و بیماری که آنقدر از ریخت و رو افتاده و بد حال است که عزرائیل هم از او روی می گرداند.
عزرائیل را جواب کرده :
به کسی یا بیمار بد حالی می گویند که از مرگ حتمی جان بدر برده باشد.
عشق هایی کز پی رنگ بود / عشق نبود عاقبت ننگی بود :
عشق واقعی با نفس پرستی و عشقی که با دیدن ظاهر و آب و رنگ به وجود می آید فرق می کند، عشقهای ظاهری نتیجه ای جز ننگ و بدنامی ندارند.
عطایش را به لقایش بخشید :
کسی که چون حاضر به دیدن و مراوده با شخص بداخلاق یا منت گذار نیست از خیر لطف و فایده آن شخص هم صرف نظر می کند.
عقل سالم رد بدن سالم :
هر گاه جسم سالم و نیرومند باشد، فکر هم خوب کار می کند.
عقل که نیست، جون در عذابه :
کسی که عقل سلیمی ندارد یا از عقلش درست استفاده نمی کند، دچار ضرر و دردسر و عذاب می شود.
عقل مردم به چشمشان است :
بیشتر مردم ظاهربین هستند و آنچه را که می بینند باور می کنند.
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد:
باید قبل از این که کار از کار بگذرد و اتفاق بدی یا مشکل و درد سری به وجود آید به فکر چاره اندیشی بود.
علف زیر پا سبز شدن:
مدت زیادی در جایی به انتظار ایستادن.
علف باید به دهن بزی شیرین باشه :
در انتخاب همسر یا انتخاب چیزی، خود فرد باید از طرف مقابل یا آن چیز خوشش بیاید و آن را بپسندد و تمایل داشته باشد نه دیگران.
علی ماند و حوضش:
رفتن همه و تنها ماندن کسی.
عهد دقیانوس :
گذشته های خیلی دور، دورترین زمان.
عیسی به دین خود، موسی به دین خود :
دو نفر یا دو گروه یا دو دسته که کاری به کار هم نداشته باشند و هر کس به راه خود و به دنبال کار و عقیده خود برود.
(( حرف غ ))
غاز چراندن
نهایت بیکاری.
غلام حلقه به گوش:
مثل برده مطیع و گوش به فرمان بودن
غزل خداحافظی خواندن :
به دوم معنی:
1 - پایان عمر و دم مرگ.
2 - جدایی و یا قهر و کناره گیری و قطع مراوده.
غفلت موجب پشیمانی است :
سهل انگاری در کاری یا استفاده نکردن از فرصت مناسب موجب ندامت خواهد شد.
غوره نشده مویز شده
به کوچکی که به خواهد بزرگی کند می گویند.
غول بی شاخ و دم :
کسی که هیکل بزرگ و تنومندی دارد، اما به اندازه هیکلش بزرگ نیست. کنایه از فردی قوی هیکل و درشت بنیه، اما حقیر و نادان.
(( حرف ف ))
فراموشی هم نعمتی است :
اگر انسان از این نعمت بی بهره بود، یاد همیشگی مسایل دردناک و غم و غصه دایمی او را از ادامه زندگی باز می داشت.
فاتحه اش خوانده است :
کسی یا چیزی که عمرش به سر آمده و باید قیرش را زد و از آن دل کند.
فضول را بردند جهم گفت هیزمش تره! :
چون خصلت و ذات فضول اصلاح پذیر نیست، با اغراق می گویند حتی در جهنم هنگامی که در حالی سوختن است نیز دست از وراجی و بیهوده گویی بر نمی دارد.
فکر کرده علی آباد هم شهری است :
اشاره کردن به کسی که امر بر او مشتبه شده و یا نادانسته و ساده انگارانه خود یا دیگری و یا امر کوچک و ناچیزی را بزرگ و مهم بداند و با غرور و رضایت بی جا به خود یا دیگری بنازد
فکر نان باش(کن) که خربزه آب است :
سفارش یا نصیحت به کسی که از امورد مهم و اصلی غافل شده و فکر و وقت خود را برکارهای فرعی و چیزهای بیهوده و بیخودی صرف کند
فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه :
به کسی که جثه و اندام کوچک داشته و در عوض بسیار پر هنر و زبر و زرنگ باشد
فلنگ را بستن:
آهسته و ناگهانی در رفتن، جیم شدن
فیلش یاد هندوستان کرده :
به یاد گذشته و کسی یا چیزی یا جای مورد علاقه خود افتاده و شوق بازگشت به آن پیدا کردن
فیل و فنجان:
دو شخص یا دو چیز که از نظر جثه و ظاهر ناهماهنگ بوده یکی کوچک و یکی بزرگ باشد
(( حرف ق ))
قاپ کسی را دزدیدن
کسی را تحت اختیار گرفتن و مال خود کردن
قاطی مرغها شدن :
جوانی که داماد شده، یا مجردی که متأهل شده باشد
قال کار را کندن :
به آخر رساندن و تمام کردن کار یا هر چیز دیگر، ته کار یا قضیه ای را بالا آوردن
قافیه را باختن :
جا زدن و تا آخر تحمل مشکلی را نکردن
قال گذاشتن:
کسی که تنها یا به انتظار گذاشتن و به دنبال کار خود رفتن
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری:
قدر و ارزش هر کار هنری را خبره و هنرمند در آن کار می داند
قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید:
نعمت ها، خوشی ها و ایام سعادت و تندرستی همیشگی و پایدار نیستند و انسان وقتی ارزش واقعی آن ها را می داند که آن ها را از دست بدهد و دچار مشکل و گرفتاری شود
قربون برم خدا رو، یک بام و دو هوا رو:
در یک مسأله و امری واحد بنا بر مصلحت دو گونه عقیده و دو برخورد متفاوت داشتند
قربون بند کیفتم، تا پول داری رفیقتم :
دوستی های مادی، کسانی که به خاطر پول و مادیات با کسی دوستی می ورزند
قسم حضرت عباس را باور کنم یا دم خروس را؟ :
به کسی می گویند که حقیقی آشکار را انکار کند و برای تبرئه خود قسم بخورد
قشقرق با پا کردن :
داد و قال، بر سر چیزی فتنه و آشوب به پا کردن
قصاص قبل از جنایت :
محکوم و مجازات کردن پیش از مشخص شدن و اثبات خطا
قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود :
توصیه به توجه و اعتنا نسبت به هر چیز کم و اندک، سفارش به صرفه جویی که به مرور به موجب جمع و قابل شدن هر چیزی می گردد
قمر در عقرب:
اوضاع ناجور و نامساعد
قند توی دل آب کردن :
خوشحالی بیش از حد، ذوق زده شدن
قوز بالا قوز:
گرفتاری روی گرفتاری، اضافه شدن مشکلی به مشکل قبلی به طوری که کار پیچیده تر و خراب تر شود
(( حرف ک ))
کار از محکم کاری عیب نمی کند:
کار را باید دقیق و اساسی و درست و حسابی انجام داد تا خیال آدم مطمئن و آسوده تر باشد
کار به جای باریک رسیدن:
کاری به آخرین و خطرناک ترین مرحله خود رسیدن و بیخ پیدا کردن، به طوری که چاره ای نداشته یا به سختی بتوان برای آن چاره ای اندیشید
کار حضرت فیل :
کار بزرگ و مشکلی که انجامش از عهده هر کسی بر نمی آید
کارد بزنی خونش در نمی آید :
شدت عصبانیت در حدی که خون در بدن منجمد شود
کارد به استخوان رسیدن :
خسته و عاصی شدن از وضعیتی، آخرین حد تحمل
کار دست خود یا کسی دادن :
باعث اذیت و درد سر و گرفتاری شدن
کار را که کرد؟ آنکه تمام کرد :
اشاره به این که کار نیمه کاره و به آخر نرسیده ارزشی ندارد و هر کس کاری را شروع می کند بهتر است خود نیز آن را به پایان برساند
کار نشد ندارد:
انجام هر کاری شدنی است و به همت و اراده شخص بستگی دارد
کار نیکو کردن از پر کردن است :
تکرار و استمرار در هر کار موجب کسب تجربه شده و در نتیجه آن کار بهتر، با کیفیت تر و در حد کمال انجام می شود
کار را باید داد دست کاردان :
هر کاری باید به دست کسی که تجربه و تخصص کافی در آن مورد دارد انجام شود، چرا که در غیر این صورت انجام کار با کیفیت و بازدهی مناسب همراه نخواهد بود
کارها نیکو شود اما به صبر :
با صبر و تحمل و بردباری و به مرور زمان انشاا... تمام مشکلات حل شده و کارها سر و سامان خواهد گرفت
کار هر بز نیست خرمن کوفتن / گاونر می خواهد و مرد کهن :
هر کسی از عهده هر کاری بر نمی آید. کنایه از لزوم داشتن تجربه و تخصص در انجام هر کاری
کاری کرد کارستان :
کاری فوق العاده، نگفتنی و بسیار دقیق و اساسی، کسی که کاری بزرگ و مشکل را به بهترین نحو، درست و حسابی و بدون عیب و نقص انجام دهد
کاری که چشم می کنه ابرو نمی کنه :
هر کس و هر چیز خاصیت مخصوص به خود را دارد و البته لزوم و تأثیر چشم از ابرو در تمام امور بیشتر است
کاسه ای زیر نیم کاسه است :
حقه و کلکی در کار است
کاسه داغ تر از آش :
کسی که در کاری از صاحب اصلی آن بیشتر جوش بزند
کاسه کوزه را به هم زدن :
به هم ریختن بساط و زندگی، شر و فساد و خسارت و خرابی به بار آوردن
کافر همه را به کیش خود پندارد:
آدم نادرست و خلافکار همه را مانند خودش می داند
کبکش خروس می خونه :
کسی که بسیار شاد و شنگول باشد
کبوتر با کبوتر، باز با باز :
هر کس باید به هم شأن و هم زبان و هم رده خود معاشرت، وصلت و یا معامله کند
کپه مرگ :
خوابیدن یا خواباندن توهین آمیز و همراه با دلخوری و ناراحتی
کجا خوش است؟ آنجا که دل خوش است :
هرکجا که دل و روح انسان شاد و با طراوت شود، آنجا بهترین جا است
کج دار و مریز :
ملاحظه و مدارا کردن، احتیاط
کربلا رفتن بهانه بود / کربلا در میان خانه بود :
خدا را در همه جا می توان یافت و به او توجه کرد
کرکری خواندن :
رجز خواندن، ادعا داشتن، نمایاندن خود به خصوصیتی برجسته
کرم از درخت است :
اشکال و ایراد از خود شخص است که باعث به وجود آمدن مشکل یا آزار و مزاحمت می شود
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من :
برای انجام کارها جز به خود نباید به دیگران امید و اتکا داشت زیرا کسی کمک نمی کند یا نمی تواند کمک کند
کسی که نمی داند فقط خواجه حافظ شیراز است :
موضوعی که همه از آن آگاه و باخبرند
کشتی هاش غرق شده :
به کسی که در غم و اندوه فرو رفته باشد می گویند
کف دستم را بو نکرده بودم :
خبر نداشتم، غیب نمی دانستم
از کف دستی که مونداره، نمی شود مو کند :
چیزی یا پولی را که وجود ندارد نمی توان مطالبه کرد، از فقیر مالی یا معنوی نمی توان توقع داشت و چیزی دریافت کرد. انتظار و توقع بیهوده داشتن
کفر کسی را بالا آوردن :
کسی را عصبانی و خشمگین کردن
کفش کسی را جفت کردن :
جواب کردن، عذر کسی را خواستن و بیرون کردن. در برخی موارد در هنگام خروج میهمان کفش را جفت می کردند
کفگیر به ته دیگ خورده :
ته کشیدن چیزی و تمام شدن پول و سرمایه، تهیدست شدن و چیزی در بساط نداشتن
ککش نمی گزد :
از چیزی ناراحت و متأثر نمی شود، بی خیال و لاقید و بی اعتنا به امور
کلاغه آمد راه رفتن کبک را یاد بگیره، راه رفتن خودش هم یادش رفت :
تقلید کور کورانه و دنباله روی از دیگران وادای کسی را درآوردن موجب ضرر و گمراهی است
کلاف سر در گم :
کسی که در مورد چیزی راه و چاره را گم کرده باشد و نداند که باید چه کند، یا مضوع و کاری که پیچ خورده باشد
کل اگر طبیب بودی سر خود دوانمودی:
خطاب به کسی که مشکل خود را نمی تواند حل کند و برای حل مشکل شخص دیگر به راهنمایی اش می پردازد
کلاه خود را قاضی کردن :
حرف یا کاری را پیش خود سنجیده و سبک سنگین کردن، با خود خلوت کردن برای ارزیابی و مصلحت اندیشی
کلاه سر کسی گذاشتن :
کسی را گول زدن و اغفال کردن و او را مغبون ساختن
کلاهش پس معرکه است :
کسی که در کاری از دیگران عقب مانده باشد
کلاهمان تو هم می رود :
با هم اختلاف پیدا می کنیم و دعوایمان می شود، از هم ناراحت و دلگیر می شویم
کلوخ انداز را پاداش سنگ است :
با بدی و ستم باید برتر و ستمگرانه تر برخورد کرد. پاسخ متقابل به مثل
کله اش باد داره :
قد و یکدنده ای که حرف های بزرگ می زند و فکرهای خطرناک در سر دارد
کله اش بوی قورمه سبزی می دهد:
کسی که در سر هوای کارها و اقدامات خطرناک و درد سر آفرین و خارج از توان خود بپردازند
کم بخور، همیشه بخور :
کم خوردن به دو منظور: یکی قناعت و دیگر تضمین سلامت که هر دو موجب استمرار و همیشه خوردن است
کمیتش لنگ است :
وضع مالی خوبی ندارد و به سختی زندگی می گذراند، دخلش با خرجش مطابقت ندارد
کنگر خورده لنگر انداخته :
کسی که مدت طولانی در جایی مانده و خیال رفتن نداشته باشد
کوتاه آمدن :
دنباله حرف یا کاری را نگرفتن و رها کردن و فیصله دادن به قضیه یا موضوعی که ادامه آن به اصلاح نیست
کور از خدا چی می خواهد؟ دو چشم بینا :
در پاسخ به پیشنهاد مطلوب و مورد نیاز یا هنگام پیش آمدن شرایط و موقعیت مناسب و دلخواه می گویند
کور خودش است بینای مردم :
کسی که عیوب خود را نمی بیند اما دایم از دیگران ایراد می گیرد
کوری ببین که عصاکش کور دگر است :
بیماری که از بیمار دیگر پرستاری می کند یا درمانده و گرفتاری که به گرفتاری شخص دیگری رسیدگی کرده و به او کمک کند
کوزه گر از گوزه شکسته آب می خورد :
معمولاً کسی که صاحب هنر و حرفه ای است، خودش از آن بهره ای نمی برد و در استفاده از هنر خویش تنبل است
کوه به کوه نمی رسه، آدم به آدم می رسه :
دنیا با تمام بزرگی اش آنقدر کوچک است که در آن دو نفر که یکی بدی کرده و دیگری بدی دیده بالاخره در راه هم قرار می گیرند و با هم روبرو خواهند شد و کسی که بدی کرده به سزای عملش رسیده و شرمنده و پشیمان خواهد شد
کی به کیه؟ تاریکیه!:
آشفته بازار، اوضاع بی سرو سامان و بدون صاحب، کسی به کسی نبودن
کی میره این همه راه رو؟ :
طعنه به کسی که در وصف خود یا دیگری مبالغه و تعریف بیجا کند یا ادعا و درخواست بیش از حد لیاقتش داشته باشد
کینه شتری :
کینه طولانی و فراموش نشدنی
(( حرف گ ))
گاو پیشانی سفید :
کسی که همه و در هر کجا او را می شناسند و معروف است
گاوش زایید :
گرفتاری و بدبختی یا ضرری برایش پیش آمد
گاو نه من شیرده :
خوبی و خدمت کردن اما در آخر با یک کار یا حرف آزار دهنده زحمت خود را پایمال کردن و از بین بردن
گدا به گدا رحمت به خدا:
کمک و دستگیری یا راهنمایی فقیری به مستحق تر از خود، پناه بردن بی نوا به بی نوای دیگر
گذر پوست به دباغخانه می افتد:
به کسی می گویند که به دیگری بدی کرده، اما بالاخره روزی با همان شخص سر و کار پیدا می کند و احتیاجش به او می افتد
گربه دستش به گوشت نمی رسه می گه بو می ده :
کسی که از بدست آوردن یا انجام خواسته و موقعیت مورد نظرش محروم و نا امید شده و روی آن چیز عیب می گذارد و اینطور خود یا دیگران را قانع می کند که مناعت طبع دارد
گربه را باید دم حجله کشت :
همان اول کار باید از طرف زهره چشم گرفت تا حساب کار خودش را بکند
گربه رقصاندن:
بازی در آوردن، کسی را سر دواندن و بازی دادن
گردنم از مو باریکتر :
در مقابل حرف حق و سخن به جا تسلیم هستم و آن را می پذیرم
گر صبر کنی زغوره حلوا سازی :
با صبر و حوصله کم کم کارها درست می شود، به طوری که حتی می توان از غوره ترش حلوای شیرین به دست آورد
گرگ باران دیده :
اشاره به شخص بسیار با تجربه
گرگ در لباس میش :
ظاهری فریبنده و مظلوم نمایانه برای آسیب رساندن و نابودی
گرم گرفتن :
تحویل گرفتن کسی و با او خوش و بش کردن و صمیمی شدن
گل از گلشن شکفت :
خوشحال و خندان شد
گل گفتن و گل شنیدن :
رد و بدل شدن حرف های خوب، زیبا و صمیمانه بین دو نفر
گل بود به سبزه نیز آراسته شد :
در ظاهر یعنی: خوب بود خوبتر هم شد، اما غالباً بر عکس و به طعنه در مورد زیادتر شدن عیب کار گفته می شود یعنی: خیلی کم عیب و مشکل داشت یکی دیگر هم اضافه شد
گل بی خار نمی شود :
به دو معنا بکار می رود:
1- هیچ کس و هیچ چیز بی عیب و نقص نیست حتی گل.
2- برای رسیدن به هدف و مطلوب خود باید بهایی پرداخت و متحمل رنج و زحمت شد
گل بی عیب خداست :
همه انسان ها عیب و نقطه ضعف دارند، فقط خدا از هر گونه عیب و نقص مبراست
گل پشت و روندارد :
به کسی می گویند که به ناچار پشت بر شخص یا جمعی کرده و معذرت می خواهد
گل سر سبد :
بهترین و عزیزترین فرد یا چیز در میان بقیه
گل گفتی اما (کمی) شل گفتی :
توی ذوق کسی که اظهار نظر بی ارزش و نه چندان درست و حسابی بکند
گله دست گرگ افتاده :
عده ای که گیر حاکم و سرپرست حریص و بی رحم افتاده باشند
گلیم خود را از آب بیرون کشیدن :
از پس کارهای هر چند سخت خود بر آمدن و برای رفع مشکلات، درمانده و محتاج کسی نشدن
گنجشک را رنگ می کنه جای قناری می فروشه :
آدم نادرست و متقلب و فریبکار
گندم برشته شده :
به جلز و ولز افتادن، نا شکیبایی
گندم نمای جوفروش :
کاسب متقلب که جنس مرغوبی را نشان داده اما موقع تحویل، نامرغوب آن را تحویل دهد
گنه کرد در بلخ آهنگری / به شوشتر زدند گردن مسگری :
هنگامی که تاوان گناه و خطای کسی را دیگری پس بدهد
گورم کجا بود که کفنم باشه :
بی چیز و فقیر و تهیدست
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ماست - آنچه البته به جایی نرسد فریاد :
کسی که نسبت به درخواست ها و نصایح دیگران بی توجه و بی اعتناست و یا عمداً نمی خواهد آن ها را بشنود و بپذیرد، بنابراین با زور و داد و فریاد هم نمی توان به او فهماند
گوش به زنگ :
آماده و منتظر شنیدن خبری یا وقوع امری بودن
گوشت از دهان گرگ کشیدن :
کار بسیار سخت و خطر ناکی را با مهارت و شجاعت و از جان گذشتگی انجام دادن
گوشش بدهکار نیست :
به نصایح، ایرادها و خواسته های دیگران گوش نمی دهد و توجهی ندارد، نسبت به اوضاع و احوال پیرامونش بی تفاوت و بی خیال است
گوش شیطان کر، چشم شیطان کور :
هنگامی که بخواهند از روبراه شدن وضعیتی خبر بدهند می گویند
گوشی دست کسی آمدن :
حقیقت موضوع را فهمیدن و حواس خود را جمع کردن
گیرم پدر تو بود فاضل پدر تو را چه حاصل :
ارزش و اعتبار هر فرد به علم و هنر و سرمایه وجودی خود اوست نه به فضایل پدر یا اصل و نسبش
گیوه را ور کشیدن:
آماده شدن و راه افتادن برای اقدام و دست زدن به کاری
(( حرف ل ))
لام تا کام صحبت نکردن :
کمترین سخنی بر زبان نیاوردن
لفت و لعاب دادن :
وسواس به خرج دادن و تشریفات بیهوده و در مورد چیزی، طول و تفصیل دادن کاری
لق لقه زبان :
بر زبان آوردن مکرر کلمه و موضوعی، به طوری که مدام فقط راجع به همان چیز صحبت شود
لقمه را باید به اندازه دهان برداشت :
در انجام و انتخاب کار یا همسر، باید به اندازه وسع و توان و شأن خود پیش رفت و قدم برداشت
لقمه را دور سر چرخاندن یا از پشت سر در دهان گذاشتن :
پیچاندن و سخت کردن کار و آن را از مسیر درست و کوتاه انجام ندادن
لنگ انداختن :
هنگامی که کسی یا چیزی در مقابل کس یا چیز برتو و بالاتر کم بیاورد
لیلی زن بود یا مرد؟! :
طعنه به آدم گیج و خنگی که مطلب واضحی را نداند و از آن چیزی سر در نیاورد
(( حرف م ))
مادر را ببین، دختر را بگیر :
سفارش به خواستگار برای انتخاب همسر به این معنی که: چون دختر زیر نظر و زیر دست مادرش بزرگ شده از لحاظ لیاقت و هنرمندی و خانه داری تا حد زیادی به او شباهت دارد
مادر زنت دوستت داره :
به کسی می گویند که به موقع بر سر سفره غذا و هر چیز آماده و بی درد سری از راه برسد
مادر فولاد زره :
اصطلاحاً به زن چاق پیر خشن می گویند
مادر که نباشه باید با زن بابا ساخت :
هر چیز مورد نیاز که اصل و بهترین آن یافت نشده یا قابل دسترسی نباشد ناچار باید به کمتر از آن رضایت داد
مار از پونه بدش می آید در لونه اش سبز می شه :
معمولاً آدم از هر چیز که متنفر و بیزار و گریزان باشد با آن روبرو شده یا بر سرش آمده و نصیبش می گردد
مار در آستین پروراندن :
شخص خیانتکار یا دشمن خطرناکی را بی اطلاع پروراندن و به او محبت و رسیدگی کردن
مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد:
کسی که بلایی بر سرش آمده و تجربه تلخی از چیزی دارد، در آن مورد بدگمان و محتاط تر می شود
ماست مالی کردن :
پوشاندن و اصلاح ظاهری و بی فایده عیب یا خرابکاری
مال بد بیخ ریش صاحبش:
چیز بد و عیبناک ناچار همیشه نزد صاحبش باقی مانده و صاحب باید آن را تحمل و نگهداری کند چون کسی حاضر به پذیرش آن نیست
مال مفت و دل بی رحم :
بعضی ها وقتی به چیز مفت و مجانی می رسند بدون رعایت اصول و اندازه با بی رحمی از آن استفاده می کنند
مال یک جا می رود ایمان هزار جا :
خطاب به شخص دزد زده که بدون این که مطمئن باشد به کسی یا کسانی مظنون باشد و تهمت بزند
مأمور است و معذور :
کسی که در مورد کاری از خود اختیار ندارد و مجبور است فقط دستور را اجرا کند
ماه زیر ابر نمی ماند :
بالاخره حقیقت آشکار خواهد شد و راز برای همیشه پنهان نخواهد ماند
ماهی به دمش رسیده :
کار به مراحل پایانی خود رسیده، وقت کار یا چیزی سر آمده
ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است :
هیچگاه برای انجام کاری دیر نیست و هر لحظه می توان اقدام کرد، کار را هر زمان شروع کنی چنان است که پیش از آن شروع کرده ای
مته به خشخاش گذاشتن :
دقت و وسواس و سخت گیری بی مورد و بیش از حد در انجام کاری
مثل انار ترکیدن :
کنایه از ترکیدن بغض و به شدت به گریه افتادن
مثل برج زهر مار :
کنایه از آدم بسیار اخمو و عبوس و ترشروی
مثل برق :
با سرعت زیاد
مثل بید لرزیدن :
کنایه از ترسیدن زیاد
مثل پنجه آفتاب :
کنایه از آدم بسیار زیبا و دلربا
مثل ترقه پریدن :
کنایه از ناگهان عصبانی و آتشی شدن
مثل جن بو داده :
اشاره به آدم زبل و زرنگی که هر کاری از دستش بر می آید
مثل جن و بسم الله :
دو چیز یا دو کس که هرگز نزدیک هم نیایبد و از یکدیگر فراری باشند
مثل خر در گل واماندن :
کسی که در انجام کاری فرمانده و عاجز شده باشد و قادر و ادامه اش نباشد
مثل سگ ترسیدن :
ترس و وحشت زیاد از کسی یا چیزی
مثل سگ و گربه به هم پریدن :
درگیری و مشاجره و ناسازگاری دائمی بین دو نفر
مثل سیبی که از وسط نصف شده :
دو چیز یا دو شخص که دقیقاً و کاملاً مثل هم باشند، شباهت فراوان میان دو چیز یا دو نفر
مثل شیر برنج :
به آدم شل و وارفته و بی نمک می گویند
مثل قالی کرمانه :
اشاره به کسی که هر چه سنش بالا می رود خوش رنگ و روتر می شود معروف است که قالی کرمان هر چه بیشتر پا می خورد بیشتر رنگ باز کرده و مرغوب تر می شود
مثل کبک سرش را زیر برف کرده :
کسی که متوجه عیب خود نیست و از اوضاع و محیط دور و برش بی خبر است و نمی داند در اطرافش چه می گذرد و مردم راجع به او چه می گویند، گویی آن ها را نابینا می پندارد
مثل مار خوش خط خال :
کسی که ظاهری خوب و فریبنده اما باطنی زشت و پلید و بد ذات دارد
مثل مرغ سرکنده :
کلافه، بی آرام و قرار، پریشان و مضطرب
مثل موش آب کشیده :
کسی که خیلی خیش شده و یا از آب و گل و لای بیرون آمده باشد
مثل یخ وا رفتن :
از خبر ناگوار یا ناامید کننده ای حیران، شل و از خود بیخود شدن
محل سگ نگذاشتن :
بی محلی بیش از حد و اندازه
مخ جوش آوردن :
کنایه از شدت عصبانیت و یا گرما
مدینه گفتی و کردی کبابم :
افسوس کسی که به یاد گذشته از دست رفته افتاده و یاد و خاطره خوب یا بد چیزی یا کسی برایش تجدید و زنده شود
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان :
اگر نفعی نمی رسانی لااقل ضرر هم نزن، اگر کمکی نمی کنی لااقل مزاحمت و درد سر هم ایجاد نکن
مرد دوزنه جاش تو مسجده :
چرا که نزد هیچکدام آسایش و همچنین ارزش و احترام آنچنانی ندارد
مرد را باید دست به پشتش بزنی خاک بلند بشه :
مرد باید اهل کار و تلاش باشد
مرغ همسایه غازه :
چیزهای دیگران به نظر بهتر و چشمگیرتر از مال خود آدم می آید
مرغ یک پا داره :
کنایه از یکدندگی و لجبازی، با قدی و سماجت روی حرف خود ایستادن
مرگ خوبه برای همسایه :
هر چیز بدی را برای دیگران خواستن، در خطر و ضرر دیگری را جلو انداختن
مرگ می خواهی برو گیلان :
کسی که در یک موقعیت مناسب و ایده آل قرار گرفته و چیزی کم نداشته باشد و باز هم گله مند بوده و ناز بکند
مرگ یک بار شیون یک بار :
به سیم آخز زدن و قضیه را تمام کردن، هر چه باداباد گفتن
مزه دهن کسی را چشیدن :
قصد دانستن و پی بردن به نظر یا هدف کسی، سر در آوردن از مقصود دیگری
مشت کسی باز شدن :
رسوا و بر ملا شدن، راز یا دروغ کسی افشا و آشکار گردیدن
مشت نمونه خروار :
جزء و مقداری از هر چیز که نشان دهنده کیفیفت و خصوصیت کل آن چیز باشد
مشک آن است که خود ببوید، نه آنکه عطار بگوید :
رفتار هر کس باید معرف و بیانگر فضایل و منزلت او باشد نه این که دیگران از او تعریف کنند
مشکلی نیست که آسان نشود / مرد باید که هراسان نشود :
هر مشکل و مسأله ای راه حل داشته و با عقل همت بالاخره حل خواهد شد، نباید ترسید و جا زد
معما چو حل گشت آسان شود :
اشاره به کسانی که پس از حل معضل و رفع مشکل ادعای کارداین می کنند
مغز خر خوردن :
دیوانگی، نفهمی، متوجه امر نبودن
مگس پراندن :
کنایه از بیکاری بیش از حد
مگه سر آوردی؟ :
کسی که پشت هم با عجله در بزند و بی قراری نشان دهد
ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل :
داشتن سواد و تحصیلات به تنهایی دلیل بر انسانیت و فضیلت نیست چرا که آدمیت و تکامل از مجموع تمام فضایل انسانی که علم جزئی از آن است حاصل می شود
من مرده تو زنده :
اتمام حجت کسی که پیش بینی و نظر خود را درست دانسته و به وقوع آن مطمئن باشد اگر چه بعد از مرگش.
من می گم نره، تو می گی بدوش :
هنگامی که عدم امکان انجام کاری را با دلیل و منطق به کسی بگویند و اوباز هم به دلیل نفهمی یا زورگویی خواسته خودش را تکرار کند.
مواظب مالت باش مردم را ( همسایه ات را) دزد نکن :
به دقت مواظب چیزهایت باش تا به دیگران تهمت دزدی نزنی.
مو را از ماست کشیدن :
اشاره به دقت و نکته بینی و حساسیت بیش از حد، ریزبینی و جزئی نگری بی اندازه.
مورچه چیه که کله پاچش باشه :
چیز کوچک و بی ارزشی که جزئی از آن را بخواهند.
یواش بیا، یواش برو ( آسته بیا ، آسته برو) که گربه شاخت نزنه
سفارش به احتیاط و ملاحظه کاری به خاطر اوضاع نامساعد و اجتناب از شر و ضرر و خطر.
موش و گربه بازی :
رفتاری توأم با تعقیب و گریز و آمیخته با فریب و خدعه و ریا.
موشه توسوراخ نمی رفت جارو ( رو هم ) به دمش می بست :
مشکل و گرفتاری و دردسر اضاف برای خود بوجود آوردن.
مولای درزش نمی ره :
بسیار دقیق و حساس عمل کردن.
موهاشو تو آسیاب سفید نکرده :
اشاره به آدم با تجربه دنیا دیده.
موی بدن سیخ شدن :
ترسیدن یا چندش شدن به دلیل مواجه شد با مسأله ای هولناک یا دلخراش و ناگار.
موی کسی را آتش زدن :
در جا و به موقع سر رسیدن و در جایی حاضر شدن.
مویی از خرس کندن غنیمت است :
از آدم خسیس یا بدحساب و بدهکار اگر یک چیز کوچک و بی ارزش هم گرفته غنیمت است.
مهرم حال، جونم آزاد :
حرف زنی که از دست شوهر به ستوه آمده و در صدد جدایی و نجات خود باشد.
مهره مار داشتن :
قدرت فراوان در جلب و جذب علاقه و توجه دیگران داشتن.
میان پیغمبرها جرجیس را پیدا کرده :
کسی که بدترین ها را انتخاب کرده باشد.
میان ما من تا ماه گردن / تفاوت از زمین تا آسمان است :
اشاره به دو چیز ظاهراً مشابه که از نظر ارزش و منزلت تفاوت زیادی با یکدیگر داشته باشند.
میهمان گرچه عزیز است ولی همچو نفس ، خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود:
کنایه از زیاد ماندن میهمان پر رو در خانه میزبان که باعث خستگی و ناراحتی و معذب شدن او می شود.
(( حرف ن ))
نامبرده رنج گنج میسر نمی شود :
بدن زحمت چیزی عاید نمی شود.
نازکش داری ناز کن، نداری پاتو رو به قبله دراز کن :
حسرت کسی را خوردن که مورد مهر و عنایت بی حد قرار گرفته است.
نان به نرخ روز خوردن :
مطابق با اوضاع و شرایط پیش رفتن. تغییر موضع و موقعیت با شرایط روز.
نان به هم قرض دادن :
دو نفر که به خاطر عمل متقابل و با چشم داشت و توقع تلافی به یکدیگر خدمت کرده و به نفع هم کار کنند.
نان کسی را آجر کردن :
کسی را بیکار کردن، نان کسی را بریدن و جلوی روزی اش را گرفتن، قطع کردن، روزی و درآمد کسی.
نان کور :
چشم و دل گرسنه و تنگ نظر، خسیس و بی خیر.
نخود هر آش :
به کسی می گویند که خود را در هر کاری دخالت می دهد و اظهار نظر می کند.
نخورده ایم (نخوردیم) نان (نون) گندم اما دیده ایم (دیدیم ) دست مردم :
اگر از چیزی بهره مند نبوده ایم و آن را نداشتیم و خود تجربه نکرده ایم اما از آن می دانیم و با آن آشنا هستیم.
نردبان پله پله :
پیشرفت و ترقی و اصولاً موفقیت در هر کاری کم کم و به تدریج حاصل می شود نه یکشبه و ناگهانی.
نرود میخ آهنین در سنگ :
کار نشدنی و محال، کسی را می گویند که حرف یا نصیحت در گوش یا مغزش فرو نمی رود و همچنان به کار خود ادامه می دهد
نفسش از جای گرم در می آید :
آدم راحت و بی خیال که از حال و گرفتاری دیگری خبر نداشته و بر او خرده می گیرد یا پیشنهاد نا به جا می دهد
نفوس بد زدن :
پیش بینی کردن به بدی و شر یا غم و نا امیدی
نقل مجلس :
حرف یا موضوع خاصی که ورد زبان ها بوده و در همه جا و همه کس از آن صحبت می شود
نکرده کار را نبر به کار :
شخص بی تجربه و بی اطلاع را نباید وارد کار کرده و کار را به او سپرد
نم پس ندادن :
در دو معنی:
1 - خساست، کسی که از طرف او چیزی به دیگران مادی و معنوی نرسد.
2- راز داری، کسی که حرف دل خود را نمی زند و چیزی بروز نمی دهد
نمردیم و دیدیم :
تعجب یا خوشحالی از بر آورده شدن آرزویی و انجام شدن کاری که توقع انجامش نمی رفت
نمک به حرام :
قدر نشناس، بی چشم و رو
نمک به زخم پاشیدن :
غم و ناراحتی کسی را تشدید و یا خاطره آن را زنده کردن
نمک را خوردن و نمکدان را شکستن :
بی چشم و رویی، ناسپاسی و نمک نشناسی
نوبرش را آورده :
خطاب به کسی که برای انجام کاری منت گذارده و یا به چیزی نازیده و پز بدهد، چنانکه گویی آن کار فقط از او بر می آمده و یا آن چیز را فقط او دارد
نوشدارو پس از مرگ سهراب :
چاره جویی و علاج واقعه بعد از وقوع، کار یا کمکی که در زمان لازم انجام نشده و پس از این که کار از کار گذشت در صدد کمک و اصلاح برآیند
نوکر بی جیره مواجب :
کسی که خدمت مفت و بدن مزد بکند
نوکه اومد به بازار، کهنه می شه دل آزار:
معمولاً با روی کار آمدن هر چیز نو و تازه، چیز قدیمی مورد کم توجهی و بی مهری قرار گرفته و از قدر و منزلتش کاسته می شود
از نو کیسه قرض نگیر، اگر گرفتی خرج مکن :
منظور از کسانی که تازه به جایی رسیده اند درخواستی مکن که تو را منت بار می کنند و زود به رخت می کشند
نونش تو روغنه :
کسی که کار و بار و وضع مالی خوب و روبراهی دارد
نه به آن شوری شور، نه به آن بی نمکی :
هر چیزی باید متعادل باشد، افراط و تفریط درست نیست
نه به داره نه به باره :
اشاره به قطعی و حتمی نبودن کاری
نه چک زدیم نه چونه، عروس اومد تو خونه :
بدون رنج و زحمت صاحب چیزی شدن و به هدف رسیدن
نه راه پس داره نه راه پیش :
کسی که در بن بست و مشکلی لا ینحل قرار گرفته و هیچ چاره ای نداشته باشد، گیر کردن بر سر دوراهی و بلاتکلیف ماندن
نه سیخ بسوزه نه کباب :
در کاری بهترین و متعادل ترین روش را پیش گرفتن، به طوری که به هیچکدام از دو طرف ضرری وارد نیاید
نیش عقرب نه از ره کین است، اقتضای طبیعتش این است:
کسی یا چیزی که ذاتی و بی غرض و بدون اخیتار آزار دهنده و ناراحت کننده و مشکل آفرین و در ضمن تغییر تاپذیر باشد
(( حرف و ))
والسلام نامه، تمام :
آخرین حرف، جمله اتمام حجت
ورق برگشت :
اوضاع تغییر کرد و دگرگون شد
وسط دعوا نرخ تعیین می کنه :
هنگام مشاجره بر سر موضوعی در صدد اثبات و یا اعمال حق و نظر و یا به دنبال نفع خود بودن
وصف العیش نصف العیش:
ذکر و یاد خوشی نصف خوشی است
وصله ناجور :
دو طرف که از هیچ نظر به یکدیگر سنخیت نداشته و جور در نیایند
وصله ناهمرنگ :
دو نفر که با یکدیگر ناموافق بوده و به اصطلاح تکه هم نباشند و به هم نخورند
وعده سر خرمن :
قول و عده بی پایه و اساس یا دروغین
وقت سر خاراندن نداشتن :
کنایه از کار و مشغله فراوان داشتن
(( حرف ه ))
هارت و پورت :
سر و صدا و شلوغ بازی و بزرگ نمایی بیخودی برای زهر چشم گرفتن و ترساندن و یا جلب توجه و....
هر آن کس که دندان دهد نان دهد :
اشاره به روزی رسان بودن خالق، و این که خدا وقتی فرزندی عطا می کند روزی اش را هم می دهد و کسی را لنگ نمی گذارد
هر جای دزد زده تا چهل روز امنه :
خطاب به دزد زده ای که از دوباره آمدن دزد نگران باشد، یا کسی که از تجدید منازعه و شر و خطر بترسد
هر چه باداباد :
دل به دریا زدن و به خدا توکل کردن در انجام کاری
هر چه بگندد نمکش می زنند، وای بر روزی که بگندد نمک :
وقتی که خود مدعی، مصلح و یا نصیحت گو خطا کار از آب در آید، دیگر نمی توان از بقیه توقعی داشت و جلوی کارهای زشت آن ها را گرفت
هر چه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بد کنی :
انسان هر کار خوب یا بدی را انجام می دهد نتیجه آن عاید خودش خواهد شد و به خودش بر می گردد
هر چه می خواهد دل تنگت بگو :
خطاب به کسی که برای گفتن چیزی تردید دارد یعنی بی ملاحظه و بدون ترس یا خجالت حرف دلت را بزن و راحت باش
هر چه از دوست رسد نیکوست :
هرچیزی حتی کم و اندک که از طرف دوست باشد چون با یاد و محبت و علاقه او عجین و همراه است دلنشین و ارزشمند می باشد
هر چه پیش آید خوش آید :
هر چه مقدر شده باشد خوب و به اصلاح است و باید به آن راضی شد
هر چه را منع کردم بر سرم آمد :
از هر که و هر چه عیب گرفتم به آن دچار شدم، اشاره به تنبیه روزگار
هر چه رشته بودم پنبه شد :
همه تلاش ها و زحمات و امیدها ضایع شد و از بین رفت، بی حاصل و بی نتیجه ماندن و به هدر رفتن سعی و کوشش
هر چی باشه یک پیرهن بیشتر پاره کرده :
اشاره به بزرگتری که نسبت به کوچکتر از خود تجربه بیشتری دارد
هرچی پول بدی آش می خوری :
هر چقدر برای چیزی مایه بگذاری و خرج کنی یا زحمت بکشی همانقدر نصیبت می شود
هر چی خاک اونه، عمر شما باشه :
هنگام سخن گفتن از مرده به حالت تعارف آرزوی طول عمر برای طرف مقابل می کنند
هر چی خدا از من بدش میاد من از فلانی :
نهایت و شدت تنفر و بیزاری از کسی
هر چیز که خوار آید روزی به کار آید :
هر چیز بی ارزشی که به حساب نمی آید، ممکن است روزی در یک موقعیت و شرایط پیش بینی نشده مورد نیاز واقع شود و از آن استفاده گردد
هر چیزی نووش خوبه، دوست کهنه اش :
از آنجا که دوستی و رفاقت هر چه قدیمی تر باشد پابرجاتر، بی ریاتر و صمیمانه تر است
هر چی سنگه مال پای لنگه :
گله آدم بد شناس و گرفتار به این معنی که: هر چه مصیبت و بلاست بر سر آدم ناتوان و گرفتار می آید و مشکل و گرفتاری اش را بیشتر می کند
هر رفتی آمدی دارد :
ارتباط و رفت آمد باید متقابل باشد
هر کسی را بهر کاری ساختند، مهر آن را در دلش انداختند :
هیچکس همه کارها از دستش بر نمی آید و هر کس برای کاری استعداد و آمادگی داشته و علاقه نشان می دهد، بنابراین به سوی آن جذب شده و مطمئناً در آن کار موفق هم خواهد شد
هر سری یک عقل داره :
هر کسی دارای یک فکر و ایده است، هر کس یک جور می سنجد و یک چیزی به عقلش می رسد. برای تشویق به امر مشاوره می گویند
هر کس نان عقیده اش را می خورد :
هر کس مطابق نیت و طینتش برایش پیش آمده و خدا به همان اندازه عطایش می کند
هر که بامش بیش برفش بیشتر :
هر چه پول و ثروت زیادتر و زندگی وسیع تر باشد، دردسر و گرفتاری بیشتری هم دارد
هر که را طاوس خواهد جور هندوستان کشد :
برای رسیدن به مقصود و به دست آوردن چیزی باید رنج و سختی کشید و مصائب و مشکلات موجود را به جان خرید و تحمل کرد
هر کس تنها به قاضی رود، راضی برگردد :
چرا که مدعی و معترض وجود ندارد و همه چیز یکطرفه و به نفع اوست
هر سخن کز دل بر آید لاجرم بر دل نشیند :
کلام بی ریا، بی تکلف و صمیمی که از اعماق وجود بر زبان آید تأثیر خاصی روی شنونده گذاشته و بر دلش می نشیند
هر سربالایی سرازیری دارد :
پس از هر رنج و سختی، راحتی و آسایش وجود دارد
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد :
سفارش به گفتن حرف به جا و به موقع، هر حرفی را همه جا نمی توان زد، بلکه باید مطابق وضع و حال افراد و مکان سخن گفت
هر کی هرکی :
آشفتگی و هرج و مرج، کسی به کسی نبودن
هر کی به فکر خویشه، کوسه به فکر ریشه :
نباید به دیگران امیدوار و متکی بود زیرا هر کس در فکر گذراندن امورات خود و رسیدن به مقصود خود است
هر کی خربزه می خوره، پای لرزش هم می شینه :
هر کس به کار خطرناک و اشتباه دست می زند باید ضرر و خسارت و ناراحتی اش را هم تحمل کند
هر گلی یک بویی داره :
هر کسی یا هر چیزی یک جور خصلت و ویژگی دارد، دو چیز یا دو کس یک جور نمی شوند و هر کدام خصوصیات مخصوص به خود را دارد
هر کی خوابه روزیش به آبه :
آدم تنبل و بیکاره و کسی که تن به کار و زحمت نمی دهد به جایی هم نمی رسد و نباید توقع خیر و مزد هم داشته باشد
هر که گوش می خواد گوشوارشم باید بخواد :
هر که کسی را خواهد نا چار باید اقارب و متعلقات آن را هم بخواهد و تحمل کند
هر گردویی گرده، اما هر گردی گردو نیست :
دو چیز متفاوت را به خاطر شباهت ظاهری شان نباید یکسان و مثل هم دانست
هشتش گرو نهش است :
فقیر و بی چیز، کسی که از لحاظ مالی در زندگی لنگ بوده و به سختی روزگار بگذراند
هم از توبره می خوره هم از آخور:
آدم رند و زرنگی که در کار یا معامله و یا موقعیتی از هر طرف به سود خود حرف زده و حساب کند
هفت تا جون داره :
کسی که از خطرات متعدد و از مرگ جان بدر برده باشد
هفت ماهه به دنیا آمده :
اشاره به آدم عجول و بی صبر و قرار که در هر کاری عجله و شتاب داشته باشد
همان آش و همان کاسه :
وضعیتی که دوباره مثل قبل و کمافی السابق شده و هیچ فرقی نکرده باشد
هم خدا را میخواد هم خرما را :
همه منافع و مزایا را با هم و یکجا خواستن
هم فاله هم تماشا :
کاری که از دو جنبه فایده و بهره داشته باشد
همه کاسه کوزه ها سر کسی شکستن :
هنگامی که همه تقصیرها به گردن کسی که مقصر نیست بیفتد
همه را برق می گیره ما را چراغ نفتی :
گله از بدشانسی توسط کسی که چیز غیر دلخواه مثل کار، شریک و... نصیبش شده باشد
همیشه شعبون، یک بار هم رمضون :
همیشه به دلخواه و به حرف تو یک مرتبه هم به حرف من
هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن :
تعریف و تمجید بی جا و فراتر از واقعیت از کسی
هوای کسی را داشتن :
مواظب و مراقب و متوجه کسی بودن
هنر نزد ما ایرانیان است و بس :
قدمت فرهنگ و هنر ایرانی به هزاران سال قبل می رسد و همیشه ایرانیان در علم و هنر و اکثر زمینه ها سرآمد ملت های دیگر بوده و هستند
هنوز دهنش بوی شیر می ده :
هنوز بچه خام و بی تجربه است، اشاره به کسی که برای کاری هنوز آمادگی و شرایط لازم را نداشته و انجام آن برایش زود باشد
هنوز آب کفنش خشک نشده :
مرده ای که هنوز مراسم فوتش برگزار نشده وراث بر سر ارث و میراثش به جان هم افتاده باشند
هیچ بقالی نمی گه ماستم ترشه :
هیچکس عیب و ایراد و بدی خود و یا متعلقات خود را نمی گوید
هیچ گرونی بی حکمت نیست، هیچ ارزونی بی علت :
بالاخره هر چیز گرانقیمت دارای مزایایی نسبت به جنس ارزان می باشد و بر روی هر چیز به قدر و قیمت و ارزشش کار شده بنابراین جنس ارزان و بی عیب و علت نیست
هیزم تر به کسی فروختن :
به کسی بدی کردن
هرد مبیل :
آشفته و بی سر و سامان، درهم و برهم و بی نظم و قانون
(( حرف ی ))
یا زنگی زنگ، یا رومی روم :
یا این طرفی یا آن طرفی، دل به دریا زدن، تردید را کنار گذاشتن و بر یک عقیده پا برجا شدن برای انجام کاری
یا نصیب و یا قسمت :
امید و اعتقاد به خدا و قسمت داشتن
یک خوبی می مونه یک بدی :
همه چیز می گذرد اما یاد و اثر کارهای خوب و بد همیشه بر جا خواهد ماند
یک دست صدا ندارد :
به تنهایی نمی توان کاری را از پیش برد، موفقیت در سایه اتحاد و همکاری به دست می آید
یک دل نه صد دل عاشق شدن :
عشق مفرط، با تمام وجود عاشق و از خود بی خود شدن
یک ده آباد به از صد شهر خراب :
یک چیز یا کار درست و حسابی و کامل بهتر از چندین کار جور واجور ناقص و بدرد نخور می باشد
یک دیوانه سنگی در چاه می اندازد که صد عاقل نمی توانند بیرون بیاورند:
اشاره به خراب شدن و گره خوردن کار به دست افراد نادان و بی فکر و کم تجربه که باعث درد سر بقیه شده و حتی افراد مجرب هم از اصلاح آن ناتوانند
یک تیر و دو نشان:
با انجام یک کار به دو هدف و مقصود رسیدن
یک روده راست تو شکمش نیست :
اشاره به آدم دروغگو و پشت هم انداز
یک آشی برات بپزم که یک وجب روش روغن باشه :
خط و نشان کشیدن برای کسی، تهدید کردن
یک روزی می دهد یک روزی هم می گیرد :
دلداری به شکوه کننده و اشاره به لطف و عنایت و حکمت و مصلحت خداوند در دادن و گرفتن چیزی، این که باید راضی بود و ناراحت نشد
یک سیب را که بالا بیندازی هزار چرخ می خوره تا پایین بیاد :
نباید زود ناامید و یا حتی بی جهت دلخوش و امیدوار شد زیرا ریو کارهای روزگار نمیتوان حساب کرد و معلوم نیست چه پیش خواهد آمد، آینده را نمی توان پیش بینی کرد و هر لحظه ممکن است وضع عوض شود
یک شبه مهمان، صد ساله دعاگو :
حرف مهمان یا تازه واری که با بی اعتنایی میزبان روبرو شده باشد
یک کلاغ چهل کلاغ :
حرف یا خبری که با دهان به دهان گشتن بزرگ و بزرگتر شده و به حد ناباوری برسد
یک گوشش دره یک گوشش دروازه :
بی اعتنا و بی توجه به حرف یا اندرز دیگران، حرف نشنو و ادب ناپذیر
یک لاقبا :
به آدم فقیر و بی پول و آس و پاس می گویند
یک سر داره هزار سودا :
کسی که مشغله و گرفتاری زیادی دارد
یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به مردم :
در هنگام عیبجوی و توقع بی جا از مردم خود را به جای آن ها بگذار و اگر عیوب آن ها را بزرگ و بیشمار می بینی منصف باشد و کمی هم به عیوب خودت نگاه کن
یک لب و هزار خنده :
آدم خوش اخلاق و خوش رو
یک وقت از سوارخ سوزن تو می ره، یک وقت از در دروازه تو نمی ره :
متغیر الحال، دو شخصیته، کسی که هر وقت یک حالت و یک رفتار را در پیش بگیرد
یک لحظه نادانی(یک لحظه هوسرانی)، یک عمر پشیمانی :
یک آن غفلت و سهل انگاری ( وپیروی از هوس نابجا ) ممکن است به قیمت عمری گرفتاری و ندامت تمام شود بنابراین باید هوشیار و آگاه بود(و تسلیم هوس زود گذر نشد).
یک نه بگو نه ماه به دل نکش :
هنگام مواجه شدن با پیشنهاد کار یا برخورد با موقعیتی مشکل و نامساعد و خارج از توان، بهتر است از ابتدا با رد کردن و جواب منفی دادن خود را از دام بلا و گرفتاری و درد سر خلاص نمود
یک من ماست چقدر کره می ده :
خطاب به کسی که بخواهند به او زحمت و رنج به دست آوره مال یا حسن سابقه و نظایر آن را نشان دهند
یک نون بخور صد نون خیر کن :
سفارش شکر گذاری و سپاس به کسی که از خطر یا ضرری بزرگ رهیده باشد
یکی به نعل می زنه یکی به میخ :
دو پهلو و دو جور حرف زدن، کلام بینابین و ناواضح، مراعات هر دو طرف را کردن و مقصود خود را در لفافه بیان نمودن
یکی را تو ده راه نمی دادند سراغ خانه کد خدا را می گرفت :
اشاره به کسی که اصل وجودش زجرآور بوده و قبولش ندارند و تقاضا و توقع بی جا نیز داشته باشد
منبع کوثرنامه: سایت غدیر